▼جهت دریافت مقاله کلیک نمایید.
مخالفان حکمت و عرفان به محییالدین ابن عربی نسبت می دهند که در فصوص و رساله ردّ المتشابه حضرت ابوطالب علیهالسلام را کافر خوانده است و ائمه علیهمالسلام فرمودهاند هر کس أبوطالب را کافر بخواند اهل جهنم است.
ولی واقعیت اینست که اولاً رساله رد المتشابه از محییالدین نیست و در فصوص نیز چنین مطلبی نیامده است. ثانیا فرمایش ائمه علیهمالسلام فقط در مورد کسانیست که از سر عناد با حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسلام به حضرت أبوطالب اهانت نموده و ایشان را جهنمی مینامند. اما سنیانی که مستضعفند و به واسطه تعبّد به روایاتی که به دستشان رسیده چنین اعتقادی دارند جهنمی نمیباشند.
متن شبهه
یکی از شبهاتی که در فضای مخالفان عرفان با تبلیغات گستردهای طرح میشود، مسأله دیدگاه محییالدین عربی درباره حضرت أبوطالب علیهالسلام است.
در این راستا معمولاً مخالفان دو مطلب را به محییالدین نسبت می دهند:
- ۱. محییالدین گفته است که حضرت أبوطالب علیهالسلام مشرک از دنیا رفتند و اهل جهنّم شدند و عذابشان _ نعوذ بالله_ در جهنّم چنین است که در کفشهایشان آتشی است که از حرارت آن مغز حضرت می جوشد.
- ۲. محییالدین در فصوص به صراحت گفته همّت رسول خدا صلّیالله علیهوآلهوسلّم در ایمان کسی اثر نداشت، و اگر میداشت در اسلام عمویشان أبوطالب اثر میکرد و سبب میشد که ایشان اسلام بیاورند که نشد.
پس محییالدین حضرت أبوطالب را مسلمان نمیداند و معتقد است که آن حضرت کافر از دنیا رفتهاند.
از دیگر سو اهل بیت علیهمالسلام فرمودهاند که هر کس أبوطالب را مسلمان نداند، منحرف و گمراه و اهل جهنم است و از ما نیست.
طبیعهً بر اساس این صغری و کبری، باید بدانیم که محییالدین شخصی منحرف و گمراه است و نمیتوان او را صاحب کمالات و معارف معرّفی نمود و از وی تمجید کرده و کتبش را به عنوان معارف الهی مطالعه نمود.
این شبهه در سطح وسیعی در آثار مخالفان معارف الهیّه مطرح شده و به اشکال گوناگون به آن پرداختهاند. تا جائیکه این اعتقاد محییالدین را بهانهای برای فحش و ناسزا گفتن به وی و ناسزاگوئی به همه بزرگانی که وی را مدح کردهاند قرار دادهاند و در سخنرانیها و مجلات و فضای مجازی به این بهانه چه هتک حرمتهائی که نشده است.
نقد و بررسی شبهه
اسلام حضرت أبوطالب علیهالسلام از نظر شیعه امری مسلّم و قطعی است، بلکه از برخی روایات به دست میآید که آن حضرت سوّمین شخصی هستند که پس از حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسلام و حضرت خدیجه سلام الله علیهما اسلام آوردند، و در عین حال با تقیّه زندگی کرده و ایمان خود را از مشرکین قریش کتمان میکردند؛ لذا سخن در اصل ایمان آن حضرت نیست، بلکه در دیدگاه محییالدین در این مسأله میباشد.
قبل از بررسی کبرای این شبهه و اینکه آیا چنین اعتقاد خطائی از نظر تاریخی دلیل بر انحراف فکری و عملی شخص است یا نه؟ جا دارد به بررسی هر دو مورد نقل شده از محییالدین بپردازیم و ببینیم آیا محییالدین واقعاً چنین چیزی گفته است یا این شبهه نیز مانند غالب شبهات مخالفان عرفان از اصل، بر جعل و تحریف تاریخ مبتنی است.
در اینجا اوّل هر یک از دو عبارت بالا را از منبعش به دقّت نقل و سپس نقد و بررسی میکنیم و در نهایت به نکاتی پیرامون اصل این موضوع میپردازیم بحول الله و قوّته.
منبع اول: رسائل محیی الدین عربی
در مجموع رسائل محییالدین عربی رسالهایست با عنوان «رد المتشابه إلى المحکم من الآیات القرآنیه و الأحادیث النبویه»، در این رساله از زبان محییالدین ابن عربی چنین آمده است:
«الحدیث الثانی: ما رواه مسلم عن العباس رضی اللّه عنه، قال: قال رسول اللّه صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم: «أهون أهل النار عذاباً، أبو طالب، و أن فی قدمیه لنعلین یغلی منهما دماغه».
و إنما خص بالنعلین، لأنه کان له قدم فی تصدیق محمد صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم و محبّته و نصرته و الذب عنه، و لکن کان لا یدین بدینه خوفا من سیه العرب.
و لهذا قال لقریش عند الموت فی وصیته: «أوصیکم بمحمد خیرا، فإنه الأمین فی قریش، و الصدیق فی العرب، و قد جاء بأمر قبله الجنان، و أنکره اللسان، مخافه الشنآن». ثم قال فی آخر کلامه: «و اللّه أن من سلک سبیله رشد، و من أخذ بهدیه سعد»
فانظر کیف کان له قدم صدق فی محبته، وقبول أمره، ولکنه انتقل فیه الخوف من الخلق، والرجاء لهم، فظهرت حقیقته له بعد الموت، بنعلین من النار… وأما الحکمه فی کونهما یغلی منهما دماغه، فلأن فی الصحیح: «ألا أخبرکم برأس الأمر وعموده، وذروه سنامه؟ الجهاد فی سبیل الله..ومن المعلوم: أن أبا طالب کان أشد الناس جهاداً عن رسول الله صلى الله علیه [وآله] وسلم، ولکنه لم یتدین بدینه، خشیه من السبّه، فکان خوفه لغیر الله سبباً لإحباط جهاده، وإفساده..وهکذا تکون حقیقه خوفه لغیر الله، وهی نعله فی النار، سبباً لإذابه دماغه، وهو لهب رأسه، وإحباطه بالإذابه والإفساد.»(مجموعه رسائل ابن عربی، ج۲، ص۴۳۸-۴۴۰)»
نقد و بررسی
همانطور که گذشت منبع این مطلب رسالۀ «رد المتشابه إلى المحکم من الآیات القرآنیه و الأحادیث النبویه» است. ولی باید دانست علی رغم همه تبلیغات شدیدی که مخالفان محییالدین مینمایند، به حسب موازین کتابشناسی ظاهراً این رساله از محییالدین عربی نیست و به اشتباه توسّط برخی به محییالدین نسبت داده شده است.
در کتاب « مؤلفات ابن عربى تاریخها و تصنیفها» در صفحه ۳۲۰ در معرفی سیصد و چهل و هفتمین کتاب منسوب به محییالدین گوید:
«۳۴۷- (۵۸۸)- کتاب رد معانى الآیات المتشابهات إلى معانى الآیات المحکمات.
- – تفسیر.
- – الکتاب- کما یوحى به عنوانه- محاوله لرفع التعارض الظاهرى بین الآیات المحکمه و الآیات المتشابهه، و هذان المصطلحان: محکم و متشابه مأخوذان من القرآن الکریم. راجع الآیه رقم ۷ من سوره آل عمران.
- – مطبوع ببیروت سنه ۱۳۲۸ ه، و لم یتعرض الناشر لذکر المخطوطات التى اعتمد علیها فى نشر النص.
- – نفس الکتاب، و بنفس العنوان منسوب إلى أبى عبد اللّه محمد بن أبى العباس الشاذلى، الملقب بابن اللبان (المتوفى سنه ۷۴۹ ه/ ۱۳۴۹)، انظر: کوبرولو ۱۶۰۱/ ۱۲- ۶۴.
- – ذکره بروکلمان، و نسبه إلى ابن عربى: الملحق ۱: ۸۰۰/ ۱۵۸، و هو یعتمد على طبعه بیروت، و قد فعل عواد نفس الشىء: المستدرک ۹۲ هامش ۱.
- – نفس العنوان ینسبه بروکلمان إلى:
- ۱- محمد بن أحمد بن عبد المؤمن بن اللبان: کوبرولو ۱۶۰۱/ ۱۲ أ- ۶۳ أ، الموصل ۸۹، ۴۱، راجع بروکلمان، الملحق ۲: ۱۳۷/ ۸.
- ۲- محمد الإشبیلى الشافعى: بریل (h) ۳۷۰، ۶۷۷، راجع بروکلمان، الملحق ۲: ۹۸۸/ ۴۸.
- – مشکوک فى نسبته.»
از این عبارات روشن است که نسبت کتاب مشکوک بوده و جمعی آن را به ابن اللبان نسبت دادهاند و نویسنده هیچ دلیلی بر انتساب آن به محییالدین نیافته مگر آنکه ناشر بیروتی کتاب آن را به محییالدین نسبت داده است، ولی آن ناشر نیز دلیلی بر مدّعای خود نیاورده و حتّی نسخی را که بر آن اعتماد کرده ذکر ننموده است و لذا نویسنده در پایان، درباره کتاب نتیجه گرفته: «مشکوک فى نسبته».
به همین شکل حاجی خلیفه (م_ ۱۰۶۷) در کشف الظنون نیز بدون تردید کتاب را به ابن اللبان نسبت داده و از آثار محییالدین ندانسته است و در جلد اول، ص۵۳۶ گوید:
«رد المتشابه الى المحکم» للشیخ محمد بن أحمد بن اللبان الأشعری المصری المتوفی سنه ۷۴۹ تسع و أربعین و سبعمائه «من الآیات القرآنیه» أوله: «أما بعد حمد اللّه الواحد بذاته و صفاته» الخ: ذکر فیه متشابهات القرآن»
و نیز در جلد دوّم، ص۳۷۵ گوید:
«متشابه القرآن» للشیخ الإمام: شمس الدین محمد بن عبد المؤمن المصری الشافعی الشهیر بابن اللبان، المتوفی سنه ۷۴۹ تسع و أربعون و سبعمائه مختصر أوله «أما بعد حمد اللّه الواحد بذاته»
اگر بیشتر در این موضوع تحقیق نمائیم به شواهدی میرسیم که اسناد کتاب را به محییالدین نفی کرده و به وضوح نشان میدهد که کتاب از ابن اللبان است.
ناشر این رساله در مجموعه رسائل محییالدین گوید که سند وی در انتساب کتاب به محییالدین نسخهای است از سال ۱۰۳۱ که این رساله را به محییالدین نسبت داده است، ولی حاجی خلیفه نیز که معاصر همین نسخه است آن را با اطمینان به ابن اللبان نسبت داده و بلکه برخی شواهد تاریخی نشان میدهد که صد و اندی سال قبل از آن، انتساب این کتاب به ابن اللبان از مسلمات در نزد برخی از علمای صوفیه و متخصصان کتب محییالدین محسوب میشده است. محقق رساله گوید:
«وجدنا فی «الیواقیت و الجواهر» للشعرانی ج ۱ المبحث الثامن فی وجوب اعتقاد أن اللّه معنا أینما کنا؛ ذکر الشعرانی:
«عقد مجلس فی الجامع الأزهر سنه خمس و تسعمائه بین الشیخ بدر الدین العلائی الحنفی، و الشیخ زکریا، و الشیخ برهان الدین بن أبی شریف، و جماعه، و بین الشیخ إبراهیم المواهبی الشاذلی، قرر فیه المواهبی اعتقاده فی مسأله المعیه، و انها بالذات لا بالأسماء و الصفات، کما یقولون.
فسألوه عمن وافقه غیر العلامه الغزنوی فی «شرح عقائد النسفی» فقال: ذکر شیخ الإسلام ابن اللبان فی قوله تعالى: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ ان فی هذه الآیه دلیلا على أقربیته تعالى من عبده قربا حقیقیا، کما یلیق بذاته، لتعالیه عن المکان».
و ذکر المواهبی کلاما یقرب من کلام هذه الرساله، فی مسأله القرب، مما برهن لنا أن الشک فی نسبتها قدیم، لأن هذا النص ألقى ظلا من الشک فی أنها کانت معروفه فی بعض الأوساط، بأنها لابن اللبان من سنه ۹۰۵، أی قبل صاحب الکشف بمائه سنه و نیف» (مجموعه رسائل ابن عربى، ج۲، ص: ۳۲۴).
از این عبارت استفاده میشود که شعرانی که متخصص آثار محییالدین است و جمعی دیگر از اهل کلام و عرفان، در اوائل قرن دهم این کتاب را از ابن اللبان میدانسته و در آن تأمّلی نیز نداشتهاند و شهادت مثل شعرانی در این مسأله بسیار حائز اهمّیت است.
در هر حال بجز عنوان برخی از نسخ، دلیلی بر انتساب این کتاب به محییالدین وجود ندارد و متخصصان فن چون شعرانی و حاجی خلیفه آن را از ابن اللبان میدانند[۱].
بنا براین از جهت فن کتابشناسی هیچ کس نمیتواند محتوای این رساله را به جناب محییالدین منتسب نماید.
بگذریم از آنکه نویسنده رساله هر کس که باشد این مطلب را از سر عناد با حضرت أبوطالب علیهالسلام بیان نکرده، بلکه مانند هر سنی دیگری به استناد یکی از کتب صحاح چنین گفته است.
منبع دوّم: فصوص الحکم
دوّمین منبعی که برای نقد محییالدین بدان تمسک میکنند کتاب شریف فصوص الحکم است. وی در فصوص در فص حکمه ملکیه فی کلمه لوطیه به مناسبتی مینگارد:
«کما قال فی حق أکمل الرسل و أعلم الخلق و أصدقهم فی الحال «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ». و لو کان للهمه أثر و لا بد، لم یکن أحد أکمل من رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم و لا أعلى و لا أقوى همه منه، و ما أثَّرتْ فی إسلام أبی طالب عمِّه، و فیه نزلت الآیه التی ذکرناها:
و لذلک قال فی الرسول إنه ما علیه إلا البلاغ، و قال «لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ». و زاد فى سوره القصص «وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» أی بالذین أعطوه العلم بهدایتهم فی حال عدمهم بأعیانهم الثابته. فأثبت أن العلم تابع للمعلوم. فمن کان مؤمناً فی ثبوت عینه و حال عدمه ظهر بتلک الصوره فی حال وجوده. و قد علم اللَّه ذلک منه أنه هکذا یکون، فلذلک قال «وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ».» (فصوص الحکم، ص۱۳۰)
نقد و بررسی
مقدّمهای کوتاه
قبل از ورود به بررسی این عبارت لازم است دانسته شود که بدون هیچ تردیدی دوران حیات محییالدین دوران تقیه شدید شیعه در شامات بوده و حاکمان ایوبی به قتل عام شیعیان دست زده و به نقلی هفتادهزار شیعه را کشتند.
توجّه به این فضای تاریخی ضرورت تأمل هر چه بیشتر در عبارات نویسندگان آن دوران را روشن میکند. وقتی فضای حاکم بر عصری و منطقهای فضای تقیه باشد، برای کشف عبارات یک نویسنده، نه فقط به عبارات مجمل نمیتوان تمسک کرد؛ بلکه حجیت ظواهر عبارات وی نیز زیر سؤال میرود.
زبان تقیه زبانی خاص است و در آن فضا باید در کلمات دقّت فراوانی نمود. اهل تقیه اعتقاد خود را معمولاً با لطائف و ظرائف نشان میدهند و در عین اینکه به عقیده خود تصریح نمیکنند ولی در سخنان خود رد پائی از عقیدهشان قرار میدهند.
زبان تقیه را کسانی خوب میشناسند که در بلاد اهل تسنن زندگی نموده و یا خود به تقیه دچار بودهاند و یا افراد مبتلا به تقیه را دیدهاند؛ مانند مرحوم قاضی نورالله تستری یا آیهالله سید محسن عاملی. و به همین جهت است که قاضی نور الله را برخی مؤرخین محقق[۲] شیخ شیعهشناس ( و نه شیعه تراش) نامیدهاند.
نگارنده در مقدمات کتاب تشیع محییالدین در حد توان مطالبی را در باب زبان تقیه بیان نموده است که اکنون جائی برای پرداختن به آن نیست. فعلا فقط سخن در ضرورت دقّت در عبارات در فضای تقیه است.
اینکه مرحوم آیهالله العظمی حاج سیّد علی آقای قاضی قدس سره میفرمودهاند که کلمات محییالدین در دفاع از عقائد اهل تسنّن از باب تقیه است، فقط بدین معنا نیست که وی از باب تقیه مطالب را خلاف حق بیان میکرده، بلکه گاهی تقیه سبب می شود انسان حق را با کنایه و ابهام بیان کند تا هم مخالفین خوشحال شوند و هم حق پایمال نشود. که نمونه ای از آن را در مقاله «دیدگاه محیی الدین درباره خلیفه رسول الله» سابقا بیان نمودیم. این نوع تعابیر در فصوص که در اواخر عمر ایشان نگاشته شده گویا بیشتر به چشم میخورد.
بررسی عبارت
اکنون به بررسی این عبارت بپردازیم:
محیی الدین در فص لوطی پیرامون این مطلب توضیح میدهد که عارف اگر بخواهد به همّت خود کاری کند میتواند ولی این کار را نمیکند چون معرفت و عبودیتش مانع میشود و لذا تسلیم امر خداست که او چه بخواهد.سپس میگوید اگر همت اثری داشت باید همت رسول خدا صلّیالله علیه وآله و سلم در اسلام حضرت أبوطالب علیهالسلام اثر میگذاشت؛ چون کسی برتر از آن حضرت نیست، ولی همّت حضرت در اسلام أبوطالب اثر نگذاشت و آیۀ شریفه درباره این مطلب نازل شده است.
«و لو کان للهمه أثر و لا بد، لم یکن أحد أکمل من رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم و لا أعلى و لا أقوى همه منه، و ما أثَّرتْ فی إسلام أبی طالب عمِّه، و فیه نزلت الآیه التی ذکرناها: [«إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ»]»
این تمام مطلبی است که در این عبارت آمده است و در آن هیچ اثری از نسبت کفر و شرک به حضرت أبوطالب وجود ندارد. آنچه هست فقط اینست که همّت حضرت رسول أکرم در ایمان ایشان اثر نگذاشت ولی آیا چیز دیگری موجب ایمان آوردن ایشان شده است یا نه؟ عبارت از آن ساکت است.
توضیحی بیشتر
محییالدین در این عبارت اشاره کرده که طبق روایات و تاریخ آیۀ شریفه «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» درباره ایمان حضرت أبوطالب نازل شده است. این روایت در مجامع شیعی نیز آمده است:
قمی در تفسیر گوید:
وَ أَمَّا قَوْلُهُ: إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ قَالَ نَزَلَتْ فِی أَبِی طَالِبٍ ع فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآلهوسلم کَانَ یَقُولُ یَا عَمِّ- قُلْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِالْجَهْرِ- نَفَعَکَ بِهَا یَوْمَ الْقِیَامَهِ فَیَقُولُ: یَا ابْنَ أَخِی أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی، [وَ أَقُولُ بِنَفْسِی] فَلَمَّا مَاتَ شَهِدَ الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآلهوسلم أَنَّهُ تَکَلَّمَ بِهَا بِأَعْلَى صَوْتِهِ عِنْدَ الْمَوْتِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآلهوسلم: أَمَّا أَنَا فَلَمْ أَسْمَعْهَا مِنْهُ- وَ أَرْجُو أَنْ تَنْفَعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ، وَ قَالَ صلیاللهعلیهوآلهوسلم لَوْ قُمْتُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ- لَشَفَعْتُ فِی أَبِی وَ أُمِّی وَ عَمِّی- وَ أَخٍ کَانَ لِی مُوَاخِیاً فِی الْجَاهِلِیَّهِ.[۳]
البته پذیرش این حدیث مشکل است و قرائنی بر جعلی بودن آن به دست بنیامیه وجود دارد و برخی چون سید ابن طاووس به قرائن تاریخی اسناد آن را انکار کردهاند[۴].
ولی اکنون سخن در اینست که آیا بر فرض پذیرش حدیث، حدیث دلالت بر ایمان نیاوردن حضرت أبوطالب دارد یا نه؟
سید فخار موسوی در کتاب گرانقدر «ایمان أبیطالب» میفرماید:
الوجه الثالث أنه إذا ثبت أن هذه الآیه نزلت فی أبی طالب فهی داله على فضل أبی طالب و علو مرتبته فی الإیمان و الهدایه و ذلک أن هدایه أبی طالب کانت بالله تعالى دون غیره من خلقه و هو کان المتولی لها حتى سبق بها الداعی له و کان تقدیره أن أبا طالب الذی تحبه لم تهده أنت یا محمد بنفسک بل الله الذی تولى هدایته فسبقت هدایته الدعوه له. فهذا یوضح ما ذکرناه و یؤید ما قدمناه من فساد القول بالخبر و بطلان قول من زعم أن نبی الهدى صلیاللهعلیهوآلهوسلم کان یحب الکافرین مع النهی عن ذلک و بالله التوفیق[۵]
ایشان ادعا میکند که آیه حد اکثر میفرماید که رسول خدا حضرت أبوطالب را هدایت نکردند، ولی نمی فهماند که أبوطالب هدایت شد یا نه؟ بلکه از خارج میدانیم که أبوطالب هدایت شدند و این فضیلتی برای ایشان است که هدایت ایشان به دست رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم نبوده بلکه به دست خود خداوند بوده است.
ظاهر آیه نیز با این معنا سازگار است که ملاک هدایت، محبّت رسول خدا نیست،بلکه اراده خود خداست و از اینکه رسول خدا حضرت أبوطالب را هدایت نکردند، فهمیده نمیشود که آن حضرت مطلقاً هدایت نشدند.
نظیر همین توضیح را برای آیه شریفه (بر فرض صحّت حدیث) مرحوم استاد آشتیانی در حاشیه شرح فصوص قیصری آوردهاند و گویند:
و أما معنى الآیه الکریمه- لو وردت فی شأن عم رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم – أی، لمّا لم تکن للهمه أثر، ما أثرت همته، صلى اللَّه علیه و آله و سلم، فی إسلام أبى طالب، علیه السلام، بل إسلامه من اللَّه، لکمال خلوصه و محبته لولده العزیز، کما قال اللَّه: «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ.» یعنى، إسلامه مِنّى، لا منک. فمراده لیس أن همته ما أثرت فی إسلامه و بقی کافراً! العیاذ باللَّه. هکذا ینبغی أن یفهم الآیه المبارکه. «ج»[۶]
با توجّه به این توضیح ساده معلوم میشود که در کلام محییالدین هیچ اثری از انکار ایمان حضرت أبوطالب علیهالسلام وجود ندارد، بلکه بر اساس کتب حدیث عامّه عبارتی آورده که در کتب حدیثی شیعی نیز نقل شده و بزرگان شیعه نیز اشاره کردهاند که این عبارت دلیل بر انکار ایمان آن حضرت نیست.
آیا محییالدین تقیه نموده است؟
به هر حال در عبارت محییالدین اثری از انکار ایمان آن حضرت نیست؛ و کسی نمی تواند چینن نسبتی به وی بدهد، ولی غرض محییالدین از این عبارت چیست؟
ممکن است محییالدین واقعاً به ایمان نیاوردن آن حضرت اعتقاد داشته باشد و در این مسأله تاریخی واقعاًمستضعف باشد، و ممکن است این عبارت را از باب تقیه آورده باشد؛ زیرا وی در اول همین فص عبارتی در مدح حضرت أبوطالب آورده است و میگوید به واسطه پشتیبانی ایشان از حضرت رسول اکرم صلی الله علیهوآلهوسلم آن حضرت از شر قوم خود در امان ماندند:
«و الذی قصد لوط علیه السلام، القبیلهُ بالرکن الشدید: و المقاومه بقوله «لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّهً» و هی الهمه هنا من البشر خاصه. فقال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم فمن ذلک الوقت- یعنی من الزمن الذی قال فیه علیه السلام «أَوْ آوِی إِلى رُکْنٍ شَدِیدٍ» ما بعث نبیٌ بعد ذلک إلا فی منعه من قومه، فکان یحمیه قبیله کأبی طالب مع رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم.» (فصوص الحکم، ص۱۲۷)
شاید آغاز نمودن این فصل با مدح حضرت أبوطالب وی را وادشته باشد که در عبارتی دو پهلو سخنی نیز بر مذاق عامّه بگوید و خود را از دفاع از حضرت أبوطالب بری نشان دهد.
به هر حال باز هم جای تأکید دارد که آنچه مهم است اینکه سندی بر اعتقاد محییالدین به ایمان نیاوردن حضرت أبوطالب در فصوص وجود ندارد و عباراتی که بدان استدلال میشود خالی از این مطلب است.
چند نکته
نکته اوّل: منشأ اعتقاد اهل تسنّن به ایمان نیاوردن أبوطالب
اعتقاد نداشتن به ایمان حضرت أبوطالب به دو شکل ممکن است:
- الف) از سر عناد با حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام چنانکه بنی امیه بر همین اساس احادیثی در این مورد جعل کردهاند.
- ب) به علت تعبد به روایاتی که از حضرت رسول الله صلّی الله علیهواله وسلّم روایت شده است.
عموم اهل سنّت که به ایمان نیاوردن حضرت أبوطالب علیهالسلام معتقدند، به خاطر مجموعه روایاتی جعلی است که در میراث حدیثی ایشان نفوذ کرده است و لذا در این مسأله مستضعفند؛ چون واقعاً تاریخ چنین به دست ایشان رسیده است و گناه آن بر عهده کسانی است که با شیطنت و خیانت این احادیث را جعل نموده اند.
محیی الدین عربی در فروع ظاهری مسلک بوده و تعبّد شدیدی به روایات صحیحه (به اعتقاد اهل سنت) دارد و حتّی در فقه بر خلاف مشهور اهل سنت مطلقاً به قیاس عمل نمیکند و بسیاری از آراء عجیب وی محصول همین تعبّد به روایات است.
از سوئی محبت شدید وی به حضرت أمیر المؤمنین علیهالسلام و تفضیل آن حضرت بر دیگر صحابه در جای جای اثار وی چون فتوحات آشکار است.
پس اگر بر فرض ایمان حضرت ابوطالب را نپذیرفته باشد به جهت تسلیم در مقابل روایات است نه اینکه از سر خصومت با امیر المؤمنین علیهالسلام باشد.
ابن اللبان نیز که عبارات وی سابقاً گذشت از این قاعده مستثنی نیست و عموم اهل تسنّن در این باب مستضعف میباشند و بر اساس مبانی حدیثشناسی خود و پذیرش روایات صحاح ستّه راهی جز این ندارند.
نکته دوم: معنای روایات جهنّمی بودن منکر ایمان حضرت أبوطالب علیهالسلام
روایاتی که میگوید معتقدین به شرک حضرت أبوطالب در جهنّمند، ناظر به کسانی است که با علم و آگاهی به اسلام ایشان یا از سر عناد چنین اعتقادی دارند؛ نه افراد مستضعف.
در روایت است:
«کتب أبان بن محمود ألی علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام: جعلت فداک أنِّی قد شککت فی إسلام أبی طالب. فکتب إلیه: و من یشاقق الرَّسول من بعد ما تبیَّن له الهدی و یتَّبع غیر سبیل االمؤمنین . الآیه. و بعدها إنَّک إن لم تقرَّ بایمان أبی طالب کان مصیرک إلی النّار.[۷]»
معلوم است که سخن در این روایت درباره من بعد ما تبین له الهدی است؛یعنی کسی که حق برای او آشکار شده و با رسول خدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم مشاقّه میکند،نه افراد جاهل و مستضعف از اهل تسنّن که علی رغم محبّت شدید به حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسلام از باب تبعیّت از روایات نبوی به ایمان نداشتن حضرت أبوطالب علیه السلام معتقد شدهاند. بنابراین _ چه محییالدین معتقد به ایمان آن حضرت باشد و چه نباشد_ استدلال به این روایات بر لعن و تکفیر و توهین به بزرگان اهل تسنّن از جهت علمی صحیح نیست، بلکه باید با ایشان چون مستضعفین عمل نمود.
در حقیقت بزرگان اهل تسنّن که معاند نباشند در این مسأله مصداق این روایت هستند:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیهالسلام قَالَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ رَجُلًا لِلَّهِ لَأَثَابَهُ اللَّهُ عَلَى حُبِّهِ إِیَّاهُ وَ إِنْ کَانَ الْمَحْبُوبُ فِی عِلْمِ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَبْغَضَ رَجُلًا لِلَّهِ لَأَثَابَهُ اللَّهُ عَلَى بُغْضِهِ إِیَّاهُ وَ لَوْ کَانَ الْمُبْغَضُ فِی عِلْمِ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّهِ[۸]
نظیر این نزاع در بسیاری از مسائل تاریخی و رجالی وجود داشته و دارد که جمعی از علما کسی را به حسب مدارکی که در دست دارند از اهل آتش میشمارند و از وی تبری میکنند و جمعی وی را از اهل نجات میدانند و محبّت میورزند و البته هر دو طائفه به خاطر خدا و نه از سر بغض خداوند و اولیائش چنین مینمایند و هر دو ان شاء الله مثابند؛ مانند اختلاف علمای شیعه درباره سادات بنی الحسن که عدهای برخی از ایشان را مخالف و حتی ناصبی میشمارند چون به ائمه ناسزا گفتهاند و مرحوم سید ابن طاووس معتقد است که ایشان از خوبان بوده و به تقیه و مانند آن مبتلا بودهاند و معلوم است نظر مشهور علما، از سر عناد با سادات و ذریه اهل بیت نبوده، بلکه از تاریخ چنین فهمیدهاند.
نکته سوّم: ایمان حضرت أبیطالب در فتوحات
محییالدین در فتوحات نیز عبارتی کوتاه و گذرا در یک مسأله فقهی دارد که از آن نیز عدم ایمان آن حضرت فهمیده میشود. وی گوید:
و القرابه قرابتان قرابه الدین و قرابه الطین فمن جمع بین القرابتین فهو أولى بالصله و إن انفرد أحدهما بالدین و الآخر بالطین فتقدم قرابه الدین على قرابه الطین کما فعل الحق تعالى فی المیراث فورث قرابه الدم و لم یورث قرابه الطین إذا اختلفا فی الدین فکان الواحد مؤمنا بالله وحده و الأخ الآخر کافر بأحدیه اللَّه و مات أحد الأخوین لم یجعل له نصیبا فی میراثه فقال لا یتوارث أهل ملتین و قد ذهب عقیل دون علی بن أبی طالب بمال أبیه لما مات أبو طالب عم رسول اللَّه صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم [۹]
با توجّه به مطالب گذشته این عبارت نیز یا از باب تقیّه است و یا به واسطه بیاطلاعی ایشان از واقعیت تاریخ.
نکته چهارم: ظهور تقیه در داستان حضرت أبوطالب
داستان ایمان حضرت أبوطالب از مطالبی است که از آن برای فهم تقیّه و تأثیر آن در تاریخ میتوان استفادههای شایانی نمود.
در روایات شیعه آمده است که آن حضرت در باطن ایمان داشتند و در ظاهر خود را مشرک نشان میدادند؛
الکلینی عن عَلِیّ بْن إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام قَالَ: إِنَّ مَثَلَ أَبِی طَالِبٍ مَثَلُ أَصْحَابِ الْکَهْفِ أَسَرُّوا الْإِیمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْکَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ[۱۰].
تأمل در داستان حضرت أبوطالب علیهالسلام برای مخالفان عرفان بسیار راهگشاست که بدانند چه بسا شخصی علیرغم ایمان باطنی مجبور است جهت مراعات ظاهر و حفظ برخی مصالح اظهار کفر و شرک نماید، چه رسد به آنکه اظهار سنیبودن نموده و در لابلای عباراتش گاهی مدح خلفای غاصب بگوید.
انسانی منصفی که در این ماجرا و نظائر آن در تاریخ تأمل کافی کند نمیتواند به این راحتی دیگران را متّهم نموده و زبان به تفسیق و تکفیر بگشاید.
جمع بندی
اوّلاً سند محکمی بر اعتقاد محییالدین به کفر حضرت أبوطالب در دست نیست. عبارت رسائل به حسب قرائن تاریخی از ابن اللبان است و عبارت فصوص دلالتی بر این مسأله ندارد.
ثانیاً بر فرض صحّـ انتساب چنین چیزی، مانند عبارت فتوحات، این عبارات میتواند مقتضای تقیه باشد.
ثالثاً هیچ کس مدّعی عصمت جناب محییالدین نیست و مسلّماً محییالدین در بسیاری از مطالب تحت تأثیر فضای محیط تربیتی خود بوده و ممکن است در این مسأله نیز چنین باشد. اشتباه در یک مسأله دلیل بر اشتباه بودن دیگر نظرات و کلمات شخص نیست.
رابعاً باید از داستان حضرت أبوطالب درس گرفته و فهمید دامنه تقیه چقدر گسترده است و میشود کسی سالیان سال در تقیه به سر برده و اظهار کفر و شرک کند ولی در باطن مسلمان باشد، چه رسد به آنکه در ظاهر اظهار سنیگری نمیاد.