نامه های خواجه نصیرالدین طوسی به صدر الدین قونوی

جهت دریافت مقاله کلیک نمایید.

 

تعابیری که خواجه در این نامه‌ها به کار برده است کاملاً نشان از اعتقاد وی به مقام معنوی صدرالدین قونوی دارد. خواجه وی را در این نامه‌ها در حد یک انسان کامل می‌ستاید و عالی‌ترین مقام ممکن برای غیر معصوم را به وی نسبت می‌دهد.

وی در خطاب به صدر الدین می‌گوید: لسان الحقیقه، برهان الطریقه، قدوه السالکین الواجدین و مقتدی الواصلین المحققین، ملک الحکماء و العلماء فی الارضیین، ترجمان الرحمن، افضل و أکمل جهان

نامه‌های خواجه نصیرالدین طوسی به صدر الدین قونوی

تذکّر:

پیش از قرن دوازدهم در بسیاری از متون تاریخی از عرفان اسلامی به تصوف تعبیر می‌شده است و عارفان راستین را صوفی می‌خوانده‌اند. ما نیز در این بحث تاریخی گاهی از این اصطلاح استفاده می‌کنیم. باید دانست که این تصوّف هیچ ارتباطی با تصوف باطل برخی از فرق منحرف در چند قرن اخیر ندارد.

 

مقدّمه

چنانکه همواره گفته‌ایم چهره‌های درخشان جهان تشیع در قرون هفتم تا یازدهم همگی یا رسماً عارف و صوفی بوده‌اند و یا هیچ مخالفتی با جریان‌های تصوّف شیعی نمی‌کرده‌اند. یکی از این چهره‌ها عالم بزرگ شیعه مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی قدّس سرّه القدوسی است.

خواجه طوسی در میان عالمان شیعی جایگاهی مخصوص داشته است و تا چند قرن بزرگان شیعه از وی با تعبیر «افضل‌المتأخرین» یا «افضل‌ المتقدمین و المتأخرین» یاد می‌کردند. علامه حلی که مدتی شاگردی خواجه را درجوانی نموده است چنین می‌فرماید که وی نه فقط در علوم عقلی، بلکه در علوم نقلی نیز سرآمد اهل عصر خود بود.

عبارت علامه چنین است:

کان هذا الشیخ أفضل أهل عصره فی العلوم العقلیه و النقلیه، و له مصنفات کثیره فی العلوم الحکمیه و الأحکام الشرعیه على مذهب الإمامیه، و کان أشرف من شاهدناه فی الأخلاق نور الله مضجعه،

متأسفانه از کتب نقلی و فقهی خواجه چیزی در میان ما مشهور نیست و لذا برخی همچون صاحب امل الآمل پنداشته‌اند وی فقط در عقلیات متخصص بوده است.[۱]

خواجه طوسی با نوشتن کتاب تجرید الاعتقاد مهمترین اثر کلامی شیعی را رقم زد که تا مدت‌ها مدار درس و بحث در حوزه‌های علمیه شیعه و سنّی بود و با درایت و تدبیر خود در امر وزارت زمینه‌های رواج تشیع را به خوبی فراهم کرد.

از این رو گرایش‌های فکری خواجه نصیر الدین تأثیر فراوانی بر دوره‌های بعدی گذاشت و اعتقاد وی به عرفان – در کنار سید ابن طاووس و کمال الدین میثم – سبب شد که پس از قرن هفتم عرفان در میان عالمان شیعی رواجی چشمگیر بیابد.

گرایش‌های عرفانی خواجه در میان ارباب تراجم معروف است و او را رسماً صوفی می‌شمارند[۲] این گرایشات را می‌توان از طرق آثار برجای مانده از وی بررسی کرد. یکی از بهنرینِ این آثار، نامه‌های وی به عارفان بزرگ عصر خود چون صدر‌الدین قونوی و عین ‌الدین جیلی و تعابیری است که در آن نامه‌ها به کار رفته است. ما در اینجا به ارائه عبارات آغازین نامه‌های وی به صدر‌الدین قونوی (جانشین محیی‌الدین عربی و معروف به شیخ کبیر) می‌پردازیم که نشان‌دهنده ارادت فراوان خواجه طوسی به صدر‌الدین قونوی و طریقه محیی‌الدین عربی می‌باشد و سپس مروری بر نکات موجود در آن می‌نمائیم. این نامه‌ها در کتابی با نام المراسلات بین صدرالدین القونوی و نصیرالدین الطوسی به عنوان جلد ۴۳ از مجموعه النشرات الإسلامیّه با تحقیق کودرون شوبرت در ۱۴۱۶‌ه.ق در بیروت به طبع رسیده است و قسمتهائی از آن نیز در احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی تألیف محمدتقی مدرس رضوی نقل گردیده است.

برخی در صحت انتساب این نامه‌ها به خواجه تردید کرده‌اند ولی انتساب آن از جهت فن تراجم و کتابشناسی مسلّم است و نسخ خطی این نامه‌ها مربوط به قرن هشتم بوده و برخی از کسانی‌ که عصر هر دو نویسنده را درک کرده‌اند همچون ابن‌تیمیه از این نامه‌ها گزارش کرده اند و عده‌ای از ارباب تراجم به این نامه‌ها اشاره نموده‌اند؛ [۳]

نامه اول[۴]

این نامه در پاسخ به نامه صدرالدین قونوی نوشته شده است و خواجه در آن از برخی نظرات علمی صدرالدین انتقاد می‌ورزد.

«أتانی کتابٌ ما أراه مشابها

لغیر کتاب الله من سائر الکتب

أتی من إمام نورَّ الله قلبه

و صیَّر مرفوعاً لَدَی سرِّه الحُجُب

خطاب عالی مولانا، إمام معظم، هادی الامم، و کاشف الظلم، صدر المله و الدین، مجد الاسلام و المسلمین، لسان الحقیقه، برهان الطریقه، قدوه السالکین الواجدین و مقتدی الواصلین المحققین، ملک الحکماء و العلماء فی الارضیین، ترجمان الرحمن، افضل و أکمل جهان ـ أدام الله ظله و حرس وَبلَهُ و طَلَّه ـ ، بخادمِ دعاء و ناشر ثناء مریدِ صادق و مستفیدِ عاشق، محمد الطوسی رسید بوسید و بر سر و چشم نهاد و گفت (رباعی):

از نامه تو مُلکِ جهان یافت دلم

در لفظِ تو عمرِ جاودان یافت دلم

دل مرده بُدم، چو نامه بر خوانده شد

از هر حرفی هزار جان یافت دلم

هر چند که در ما تقدّم صیت فضائل و آوازه مناقبِ آن ذات بی همال استماع کرده بود و بمشاهده خیال مبارک و مطالعه شمائل آن وجودِ بی نظیر مشتاق شده، و بوصول بخدمت او نیازمند گشته و روزگار در نیل آن مامول مساعدت مبذول نمی‌کرد، همت بر آن می‌گماشت که به کتابت راهِ استفادت گشاده گرداند، و بمراسلت به آن حضرتِ بزرگوار توسّل جوید. ناگاه بختِ خفته بیدار گشت، و مطلوب حقیقی روی نمود، به ایراد خطابِ جان‌افزا و مفاوضه دلگشا این بیچاره را مشرَّف گردانید. و چون در همه فضائل بر همگنان متقدم است، ـ «والفضل للمتقدم» گفته‌اند ـ درین معنی هم تقدم فرمود، و این مریدِ محروم را رهینِ منت و شاکرِ نعمت گردانید، و جانِ تشنه شوقِ او را بزُلالِ ینبوع کمال آبی بر لب زد. خدای تعالی آن ظل ظلیل را بر بندگان خویش گسترده داراد. و آن پرتوِ نورِ تجلی در میان اهل کمال تابنده و پاینده بحقِ حقه.

از آن جناب بزگوار دو کتاب نفیس رسانیدند که هر یک در باب خویش بی‌نظیر بود.»

نامه دوّم

این نامه نیز در پاسخ نامه صدر الدین و ارائه جواب‌هائی از برخی سؤالات وی می‌باشد.

«بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله الذی نصب فی کل زمان هادیاً للخلق إلی الطریق القویم، و مرشداً لهم إلی الصراط المستقیم، و أیده بتأییده حتی جمع بین فضیلتی العلم و العمل و بلغ مقاصد أهل الکمال بقوتی الکشف و النظر، و صار مبیّنا لأحکام الشریعه و مشیراً إلی أسرار أهل الحقیقه، سالکاً سبل الخیرات، واصلاً إلی أقصی مقاصد أهل السعادات، نائباً فی العالم لنبیّه المصطفی و حبیبه المجتبی محمد خیر الخلیقه الداعی إلی أشرف الطریقه، صلی الله علیه و علی آله و أصحابه و أتباعه، کما نَصَبَ فی زماننا هذا المولی المعظَّمَ الإمامَ الأعظم قطب الأولیاء و خلیقه الأنبیاء، الداعی إلی الحق، الهادی للخلق، صدرَ المله و الدین مجد الأسلام و المسلمین محمد بن إسحاق ـ أدام الله أیامه و أنجح مرامه و أسبغ علیه إنعامه فی دنیاه و أخراه و مُنقلَبه و مثواه إنه مفیض الخیرات و مُنزل البرکات و مُجیب الدعوات.

و بعد: فقد وصل من جنابه العالی، الذی یجد أهلُ العلم و الذوق جمیعاً مطالبهم لدیه، إلی أحوج خلق الله سبحانه إلیه، محمد بن محمد الطوسی کتابٌ جامعٌ للإرشارات الروحانیه إلی الأسرار الربانیه متضمناً للطائفِ الحِکمیه و النُکَت العلمیه، مرشداً إلی المعانی الغیبیه و الخطرات الذوقیه. فاستفاد منه بقدر استعداده و جعله عُدّهً لما یحتاج إلیه فی معاده و امتثل أمرَه النافذ و مرسومَه المطاع فی إیراد ما وقف علیه و وصل إلیه مما قیل فی المسائل التی حلَّها لا یستطاع، و إن کان قاصراً فهمه عن إدراک ما ینبغی، مقصِّراً عن أداء حقه علی الوجه الذی ینبغی. و بعث ما سنح له إلی بابه الشریف، و جنابه المنیف، لیتشرّف بنظره الصائب، و یُعرَض علی رأیه الثاقب. فإن وقع موقع الارتضاء استسعد بذلک خادمُ الدعاء ، و إلا فعذرُه مستغن عن الإیراد و الإصدار و قصور فهمه غیر ممکن أن یتدارک بالاعتذار.»

نکات این نامه‌ها

نکته اول: آیا این تعابیر تقیه است؟

مشهور است که اهل عرفان ادعا می‌کنند بسیاری از عارفان بزرگ شیعه بوده‌اند و بسیاری از تعابیر عارفان را که مناسب با مذاق اهل تسنن است حمل بر تقیه می‌کنند. مخالفین عرفان نیز وقتی به امثال این عبارات از خواجه طوسی می‌رسند گویا مقابله به مثل می‌کنند و ادعا می‌نمایند که این تعابیر ناشی از تقیه است.

غافل از اینکه تقیه در تاریخ شرائط و قرائنی دارد و چنین نیست که هر عبارتی را از هر کس و در هرجا بتوان حمل برتقیه نمود. اهل عرفان نیز چنین ادعئی ننموده‌اند و آنچه می‌گویند مبنی بر اصولی است که در مقالات تقیه در قسمت تاریخ عرفان شیعی به آن پرداخته‌ایم.

در هر حال باید دانست صدرالدین قونوی در زمان خود به هیج وجه دارای منصبی نبوده که کسی از وی تقیه نموده و بخواهد از خوف چنین جملاتی بیان کند و ایجاد انس و الفت با سنیان و تقریب بین مذاهب نیز نیاز به این همه غلو و کلمات عجیب گفتن ندارد؛ آن هم از خواجه طوسی که خود دارای مناصب اجتماعی بوده و به راحتی تظاهر به تشیع می‌نموده است .

این نامه‌ها در زمان ریاست خواجه نوشته شده است و لذا صدرالدین در آن از خواجه با «ولی الریاسه بالاستحقاق، ظهیر الدسلام والمسلمین» یاد می‌کند. (رک: المراسلات، ۱۳۰)

نکته دوّم: اعتقاد خواجه به عرفان و عرفاء

تعابیری که خواجه در این نامه‌ها به کار برده است کاملاً نشان از اعتقاد وی به مقام معنوی صدرالدین دارد. خواجه وی را در این نامه‌ها در حد یک انسان کامل می‌ستاید و عالی‌ترین مقام ممکن برای غیر معصوم را به وی نسبت می‌دهد.

استفاده کردن از القاب بسیار بلند و مبالغه در تعابیر در نامه‌نگاری‌های آن عصر متداول بوده است و خواجه در نامه‌های خود به کاتبی یا در آغاز اوصاف الأشراف در مدح شمس‌الدین جوینی تعابیر بلندی دارد. ولی این تعابیر با تعابیر به کار رفته درباره صدرالدین قونوی قابل مقایسه نیست و نوع احتراماتی که در لابلای نامه‌ها نیز تکرار شده حاکی از ارادت وی به صدرالدین است.

وی در خطاب به صدر الدین می‌گوید:

لسان الحقیقه، برهان الطریقه، قدوه السالکین الواجدین و مقتدی الواصلین المحققین، ملک الحکماء و العلماء فی الارضیین، ترجمان الرحمن، افضل و أکمل جهان

و می‌گوید:

مبیّنا لأحکام الشریعه و مشیراً إلی أسرار أهل الحقیقه، سالکاً سبل الخیرات، واصلاً إلی أقصی مقاصد أهل السعادات، نائباً فی العالم لنبیّه المصطفی و حبیبه المجتبی محمد خیر الخلیقه

و می‌گوید:

نَصَبَ فی زماننا هذا المولی المعظَّمَ الإمامَ الأعظم قطب الأولیاء و خلیقه الأنبیاء، الداعی إلی الحق، الهادی للخلق، صدرَ المله و الدین مجد الأسلام و المسلمین محمد بن إسحاق

و در خلال نامه می‌گوید:

خادم الدعاء [خواجه] متیقنّ بأنّ المولى – دام ظلّه – لایجد من نفسه القناعه بالدرجات المذکوره، بل ارتقى إلى درجه لا درجه فوقها.

یعنی وی را از کسانی می‌داند که خداوند وی را برای هدایت بندگان و خلافت از انبیا و اولیا منصوب نموده است و به نهایت درجه کمالات اهل سعادت رسیده است و درجه‌ای بالاتر از درجه‌ای که او بدان مشرّف شده نیست.

آیا ممکن است کسی خلیفه محیی الدین عربی را تا این سر حد بستاید و به حقانیت طریقه اهل عرفان اعتقاد نداشته باشد. این تعابیر به خوبی نشان می‌دهد آنچه صاحب ریاض در وصف خواجه گفته که وی صوفی     (= عارف در اصطلاح امروزه) بوده است، سخنی است حق و روشن می‌کند که اگر فرض کنیم وی رسماً قدم در وادی سیر و سلوک و عرفان ننهاده و اهل عرفان عملی نبوده باشد ولی مسلماً به مبانی عرفانی و اهل عرفان کاملاً اعتقاد داشته است.

نکته سوّم: اعتقاد خواجه به وحدت وجود

خواجه در این نامه‌ها از اعتقاد خود به وحدت وجود بی‌پرده سخن گفته است و در بیان اینکه انسان کامل نباید در مقابل خداوند خواستی داشته باشد بلکه راضی نیز نمی‌تواند باشد، می‌فرماید:

فإنّ‌الراضی یدّعی أنّ له وجوداً مقابلاً لوجود المرضیّ عنه، و له مجال تصرّف تَرَکه باختیاره؛ و ذلک دعوی الشرکه فی الوجود و التصرّف، تعالی الله عن أن یکون له شریک أو معه متصرّف. فإن ارتقی من هذه الدرجات و وصل إلی مقام الفناء المحض و محو الأثر الذی هو منزل أهل الوحده المطلقه … لا یلتفت إلی الرضا و التسلیم، بل ممَّ هو أن یکون له ثبوت حتّی یمکنَ اتصافه بالکمال أو یکون له ذات حتّی یصیر منعوتاً بنعوت الجلال. وهناک ینقطع السلوک و السالک و ینعدم الوصول و الواصل، فإنّ إلی الله المنتهی و إلیه الرجعی [۵]

تأمّل در این عبارات برای کسانی که می‌پندارند بزرگان شیعه با وحدت وجود مخالف بوده‌اند بسیار مغتنم است.

نکته چهارم: تشیّع محیی‌الدین و صدرالدین

این نامه‌ها ارزش بسیار زیادی نیز در شناخت محیی‌الدین عربی و صدرالدین قونوی دارد؛ زیرا:

۱ – می‌دانیم که اطلاعات خواجه از محیی‌الدین و صدرالدین قونوی مبنی بر حدس صرف نبوده است و افراد متعددی در آن زمان به محضر هر دو بزرگ رسیده و عن حسٍ گزارشاتی را به این بزرگان منتقل نموده‌اند و برخی نیز چون قطب‌الدین شیرازی شاگرد مشترک هر دو محسوب می‌شوند. در آغاز نامه‌های هر دو طرف نیز اشاره شده که با دیگری از طریق گزارشات و اخباری که می‌رسیده است از قدیم آشنا بوده‌اند.

۲ – بزرگان فن تراجم را اعتقاد بر آن است که در باب بیان مذهب مدعی تشیع بر مدعی تسنن مقدم است؛ چون احتمال تقیه در شیعه ممکن است و تشیع امری است که بر هر کسی آشکار نمی‌شود ولی تقیه در اهل تسنن ممکن نیست؛ و بنا براین اصل اگر درباره تشیع و تسنن کسی نزاع شد قول به تشیع مقدم می‌باشد [۶]

۳ – به نظر جمعی از محققین اگر یکی از عالمان شیعی برای کسی به طول عمر دعا نمود دلیل بر تشیع وی می‌باشد بلکه برخی آن را از براهین قاطعه بر تشیع شمرده‌اند. گرچه این مبنا به گمان نگارنده محل تأمّل است ولی در عبارات گذشته دیدیم که خواجه در دعای برای صدرالدین فرمود: أدام الله ظله و حرس وَبلَهُ و طَلَّه و در خلال کتاب نیز از تعبیر ادام‌الله‌ایامه درباره وی استفاده می‌نماید [۷]. و بنا بر مبانی مشهور این عبارت دلیلی قاطع بر تشیع شیخ صدرالدین و به تبع جناب محیی‌الدین خواهد بود.

بلکه اگر از این مبنا نیز بگذریم خواجه در این عبارات فضائلی را برای شیخ صدرالدین بیان نموده که جز برای خواص از شیعه قابل تحقق نیست؛ کما لایخفی علی ذی دربه.

نکته پنجم: بررسی سخن برخی از ناآگاهان

نگارنده در لابلای یک سخنرانی در بیان تاریخ عرفان شیعی عرض کرده بودم:

«شما اگر نامه های خواجه نصیر الدین به صدرالدین قونوی را نگاه کنید، تعابیری که خواجه در مورد صدر الدین قونوی به کار برده است، نه فقط تعابیری مختص به یک شیعه مخلص است بلکه تعابیری است که مختص یک عارف کامل است.»

برخی از افراد ناآگاه که در این گونه مباحث به رعایت انصاف ملتزم نیستند(شیح حسن میلانی)، در نقدی پر از جسارت و بی‌صداقتی درباره این سخن نوشته‌اند:

«البته این از کمالات مرحوم خواجه قدس الله سره است که در زمانی که دشمنان او را با لقب کلب نام می برند ایشان با کمال متانت و وقار و ادب از ایشان با این تعبیرات یاد می فرماید اما اگر شما این تعبیرات را نشانه تأیید عقاید مخاطبان وی بدانید لا بد باید او را سنی ناصبی هم بدانید زیرا قونوی و امثال او مانند دیگر بنیان گذاران عرفان و تصوف سنی و ناصبی هم بودند! مرحوم سید شرف الدین در کتاب المراجعات با مخاطب خود شیخ سلیم بشری که عالم سنی است بسیار محترمانه و با القابی بی نظیر چندان برابر آن چه که در کلام خواجه نسبت به مخاطبان منحرف وی آمده است یاد کرده است لابد شما از این تعبیرات استفاده می کنید که سید شرف الدین هم سنی بوده اند!»[۸]

از مباحث گذشته روشن می‌شود این کلام کاملاً غیر علمی است؛ زیرا

اولاً نویسنده پیشاپیش فرض نموده که صدرالدین قونوی سنّی و بلکه – نعود بالله – ناصبی بوده‌اند و این افترائی است که وی باید در مواقف آخرت پاسخگوی آن باشد و هرگز نخواهد توانست. روش صحیح بحث این است که انسان از کلام خواجه به تشیع وی پی ببرد، نه آنکه بر اساس اهواء نفسانی به او تهمت نصبی بودن زده و از استدلال فرار کند.

ثانیاً کلمات خواجه محض تعارف نیست؛ آیا ممکن است وی با آن جایگاه اجتماعی چنین تعابیری را درباره یک سنّی تا چه رسد به ناصبی به کار برد؟ بزرگان فن تراجم از یک دعای ساده در یک اجازه روایت استفاده قطعی می‌کنند که شخص شیعه بوده است و مخالفین عرفان که همواره به دنبال اثبات عقائد از پیش تعیین شده می‌باشند همه تعابیر بلند خواجه را حمل بر بزرگواری خواجه می‌کنند!!

ثالثاً در کجای کتاب المراجعات مرحوم سید شرف الدین تعابیری چون لسان الحقیقه، برهان الطریقه، قدوه السالکین الواجدین و مقتدی الواصلین المحققین مبیّنا لأحکام الشریعه و مشیراً إلی أسرار أهل الحقیقه، سالکاً سبل الخیرات، واصلاً إلی أقصی مقاصد أهل السعادات، نائباً فی العالم لنبیّه المصطفی و حبیبه المجتبی محمد خیر الخلیقه و امثال آن را آورده‌اند؟ آری تعرفات متداول امری است و عبارات خواجه در این نامه‌ها امری دگر که هیچ انسان منصفی نمی‌تواند از کنار آن به راحتی عبور کند.

به هر حال در عارف مسلک بودن خواجه وحدت وجودی بودن وی از جهت تاریخی – گرچه مخالفان عرفان نپسندند – هیچ جای تأمّل نیست و دیگر شواهد آن را در حلقه‌های بعدی این بحث پی خواهیم گرفت إن شاء الله.

 

پانویس

۱. امل الآمل، ج۲، ص۲۹۹

۲. رک: تعلیقه امل الآمل، ص۲۹۴؛ و الخواجا نصیر الدین الطوسی؛ حیاته و آثاره، ص۷۶و۷۷

۳. رک: تعلیقه امل الآمل، ص۲۹۷و۲۹۸؛ الذریعه، ج۲۱، ص۳۱۲و۳۱۳؛ فهرس‌التراث، ج‌۱، ص۶۶۳؛مستدرکات‌أعیان‌الشیعه، ج‌۱، ص۲۰۴؛ الخواجا نصیر الدین الطوسی؛ حیاته و آثاره، ص۳۵۲-۳۶۰؛ المراسلات، ص۹

۴. دقیقاً مشخّص نیست که خواجه دو نامه به صدرالدین نوشته‌اند یا یک نامه دو بخشی و تعبیر به نامه اول و نامه دوّم با مسامحه است.

۵. المراسلات، ص ۹۱و۹۲

۶. رک: خاتمه مستدرک الوسائل، ج۲، ص۳۸۳؛ عبارات محدث نوری چنین است: فقلنا: إن هذا الوجه لا یأتی فی الجرح بالمذهب إذا کان بناء مذهب الحق على السرّ و الخفاء، و الباطل على الإذاعه و الإفشاء، کما هو کذلک بالنسبه إلى الإمامیه و العامیّه فی غالب الأعصار، خصوصا فی سالف الزمان، فإن الوجه المذکور ینعکس حینئذ فإن الأخبار بالعامیه إخبار بأمر أو أمور وجودیه من الأفعال و الأقوال المطابقه لمذهبهم، و تولّی القضاء من قبلهم و غیرها. و أمر عدمی، هو عدم صدور فعل أو قول فی الباطن یدلّ على خلاف ذلک، و أن ما صدر منه فی الظاهر صدر تقیّه أو تحبیبا لا اعتقادا و دیانه، و المزکی المخبر بإمامیّته یخبر عن صدور قول أو فعل عنه فی السرّ یدل على اعتقاده الحق و إنکاره ما یخالفه، و لذا لم ینقل من عالم أنه کان إمامیا فی الظاهر عامیّا فی الباطن و الاعتقاد، و أمّا العکس فکثیر، و صرّح به العلامه (رحمه اللّه) فی بعض کتبه.

رک: خاتمه مستدرک الوسائل، ج۲، ص۳۷۷و۳۷۸؛ و تکمله أمل الآمل، ج۵، ص۱۰۲

۷. المراسلات، ص۹۶و ۱۲۲

۸. سمات، ش۵، مقاله پاسخی به اتهام صوفی گری علیه علمای شیعه.

 

جهت دریافت مقاله کلیک نمایید.