محیی الدین عربی رضوان الله علیه و متوکل عباسی لعنت الله علیه

جهت دریافت مقاله کلیک نمایید.

 

از شبهاتی که درباره محیی الدین مطرح شده است اینست که چرا وی متوکّل عباسی را که دشمن اهل بیت علیهم السلام بوده و ناصبی به شمار می‌آید از جمله إقطاب شمارده است.

پاسخ آنست که این سخن اگر از روی تقیه نباشد و اگر واقعا منظور وی از متوکل همان متوکل عباسی لعنهالله‌علیه باشد، مسلّماً به خاطر بی‌اطلاع محیی‌الدین از تاریخ صحیح متوکل است؛ چون محیی‌الدین در تاریخ شاگرد ابن عساکر است و ابن عساکر از نظر تاریخی متوکل را مردی بسیار متدین و محب اهل بیت علیهم‌السلام و احیاگر سنن دینی می‌شمرد.

شبهه:

یکی از شبهاتی که درباره محیی الدین عربی مکرّر مطرح میشود اینست که چرا وی متوکّل عباسی را که دشمن اهل بیت علیهم السلام بوده و ناصبی به شمار می‌آید از جمله اهل معنی و از جمله اقطابی که هم دارای خلافت ظاهریه و هم خلافت باطنیه بوده اند، شمارده است.

این کار محیی الدین نشان میدهد که وی نیز از دشمنان اهل بیت علیهم‌السلام است و بهره ای از معنویّت و تقوا ندارد.

بررسی و نقد این شبهه:

قبل از پرداختن به بررسی این شبهه سزاوار است اصل عبارت محیی‌الدین را مرور کنیم.

اصل عبارت وی چنین است:

« لکن الأقطاب المصطلح على أن یکون لهم هذا الاسم مطلقاً من غیر إضافه لا یکون منهم فی الزمان إلا واحد و هو الغوث أیضا و هو من المقرّبین و هو سیّد الجماعه فی زمانه؛ و منهم من یکون ظاهر الحکم و یحوز الخلافه الظاهره کما حاز الخلافه الباطنه من جهه المقام کأبی بکر و عمر و عثمان و علی و الحسن و [الحسین و] معاویه بن یزید و عمر بن عبد العزیز و المتوکّل؛ و منهم من له الخلافه الباطنه خاصّهً و لا حکم له فی الظاهر کأحمد بن هارون الرشید السبتی و کأبی یزید البسطامی و أکثر الأقطاب لا حکم لهم فی الظاهر»(الفتوحات المکیه، ج۱۱، ص ۲۷۵)

روشن است که وی در این عبارت متوکل را در کنار حضرت أمیرالمؤمنین و حضرت امام حسن علیهما‌السلام و در کنار أبوبکر و عمر و عثمان و معاویه بن یزید و عمر بن عبدالعزیز جزء خوبان و مقربّان عالم شمرده و دارای خلافت ظاهریه و باطنیه دانسته است.

در پاسخ به این اشکال بر محیی الدین احتمالات و اقوالی وجود دارد که سزاوار است هر یک را جداگانه بررسی نموده و در پایان به بیان نکاتی بپردازیم:

وجه اوّل: این عبارت تحریف شده است

اوّلین احتمال در پاسخ اشکال اینست که این عبارت جزء موارد تحریف در نسخه فتوحات باشد که در اصل چیز دیگری بوده و سپس تحریف گشته باشد. چنانکه عبد الوهاب شعرانی معتقد است که قسمتهای زیادی از فتوحات به تحریف مبتلا شده است.

بررسی

گرچه اصل وقوع تحریف در نسخ فتوحات مسلم است، امّا در این مورد خاص این احتمال ضعیف است؛ چون این عبارت در نسخۀ دمشق و نیز در نسخه یمن که با یک واسطه به نسخه اصل اول برمی‌گردد و هر دو توسّط عثمان یحیی با کیفیّت بسیار عالی به طبع رسیده و قابل اعتماد است موجود می‌باشد.

وجه دوّم: این عبارت تقیّه است.

وجه دوّم این است این عبارت از روی تقیّه صادر شده باشد. توضیح آنکه محیی الدین در خفقان بسیار شدید ضدشیعی زندگی می‌کرد، در دورانی که حاکمان ایوبی ده‌ها هزار شیعه را به جرم تشیع گردن زدند. و میدانیم که معاصرین محیی الدین در زمان خود وی او را متّهم به تشیع نموده بودند؛ همانطور که ذهبی در میزان الاعتدال و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان از قول برخی از علمای معاصر محیی الدین روایت می‌کنند که درباره وی می‌گفت: «إنه شیخ سوء شیعی کذّاب‌»[۱]

بنابراین چه بسا در آن دوره و با این شرائط یک بار نام آوردن از یک خلیفۀ ناصبی به عنوان یکی از اولیای خدا در مجموعۀ ده‌ها جلد کتاب بتواند شبهۀ شیعی بودن محیی الدین را که در آن عصر به آن مبتلا بوده و در تاریخ وی بیان شد، برطرف کند و این امر در باب تقیّه بسیار ممکن و متعارف است.

بررسی

این سخن خالی از وجه نبوده و احتمالی مقبول است؛ به طور کل در فضای تقیه رفتارهای افراد چندان قابل ارزیابی و نتیجه‌گیری نیست و هر عملکردی در راستای تأیید اهل باطل، میتواند ناشی از تقیه باشد. ولی با اینهمه این احتمال کمی دور از ذهن است و به ظاهر با آوردن نام أبوبکر و عمر و عثمان و امثال ایشان تقیّه حاصل می‌شود و نیازی به بیش از آن نیست.

وجه سوّم: منظور از متوکّل کسی غیر از خلیفه عبّاسی است.

منظور از متوکّل کسی غیر از متوکّل عباسی معروف باشد. مرحوم آیه الله حاج سید محمود امام‌جمعه زنجانی[۲] والد مرحوم آیه الله سید عزالدین زنجانی در حاشیۀ فتوحات خود این احتمال را طرح فرموده و در ذیل این عبارت مرقوم نموده‌اند:

«لا بد ان یکون المتوکل اسماً لرجل من اهل المقامات لا نعرفه و انقطعت آثاره و لم یقرع أسماعنا اسمُه و وصفه و نعوذ بالله لو کان مراده من المتوکل المتوکل العباسی السکّیر المقامر حلیف التنبور رأس الشقاء و عنوان الرذاله الناصبی العدو المجاهر لأب الأئمه و خلیل النبوه و ولی الأولیاء و امام الأئمه صلوات الله علیه و علی ابنائه و زاد اللعین علی اشقیاء بنی امیه و جمع بین أنحاء العداوه و المسخره و کان یتفکه بما یخجل القلم عن ذکره.»[۳]

 

اموری نیز این قول را تأیید می‌کند. مانند:

الف) محیی الدین در هیچ جا از فتوحات نامی از متوکل عباسی نبرده و از وی تجلیلی نمی‌کند. فقط در اواخر فتوحات حکایت ذو النون مصری را با وی نقل می‌نماید که اشاره‌ای به مدح متوکل عباسی ندارد.

ب) آنچه از مجموع مطالب محیی الدّین مسلم است اینست که وی چه شیعه باشد و چه سنّی از اصول مکتب سلوکی وی محبّت به اهل بیت و لزوم احترام ایشان است. وی درباره همه سادات معتقد است که اگر کسی نسبت به ایشان ایثار نداشته باشد – چه رسد به محبت – ایمانش ناقص است و مبتلا به مکر الهی شده است.[۴] و لذا فارغ از هر حب و بغضی از جهت قواعد منطقی فهم متن نمی‌توان مراد او را بر شخصی چون متوکل عباسی ناصبی حمل نمود – مگر اینکه فرض کنیم تقیه می‌کرده یا اینکه به خصوصیات متوکّل آگاه نبوده است که بیانش بعد از این خواهد آمد.

در همین عبارت می‌بینیم وی از بعد خلفاء ثلاثه و حضرت أمیر المؤمنین و حضرت امام حسن و طبق نسخه‌ای حضرت امام حسین علیهم السلام و از بین مجموع خلفاء بنی امیه فقط به معاویه بن یزید و عمر بن عبد العزیز اشاره می‌کند که دو خلیفه ای هستند که در میان بنی امیه مشهور به محبت خاندان رسالت بوده و لاأقلّ در ظاهر اهل عبادت و دوری از دنیا می‌باشند و به دیگر خلفای بنی امیه و بنی العباس اشاره ننموده است.

بررسی

این احتمال نیز احتمال قابل پذیرشی است. در تاریخ عدّه‌ای با نام متوکل هستند که حائز خلافت ظاهری می‌باشند و ممکن است مراد از عبارت محیی الدین باشند ، از جمله این سه نفر:

اول: عمر بن محمد (ابن الأفطس) المتوکّل که آخرین پادشاه بنی الأفطس بوده و در اندلس یعنی محل تولد و نشو ونمای محیی الدین حکومت نموده و در ۴۸۹ از دنیا رفته است[۵].

دوم: احمد بن سلیمان الحسنی المتوکل از سادات یمنی که در خلال سالهای ۵۵۰ – ۵۶۶ (یعنی مصادف با دوران کودکی محیی الدّین) در یمن حکومت می‌نموده است[۶].

سوّم: محمد بن یوسف الهودی المتوکّل علی الله که در عصر محیی‌الدین در ۶۲۵ در مرسیه محل ولادت محیی‌الدین قیام نموده و دولت مجدّد آل هود را پایه‌گذاری نمود و هدف خود را نجات مردم از دست موحّدین و نصاری و احیاء سنن اسلام اعلام نمود و مردم را ترغیب به شریعت می‌نمود و بر قسمت‌هائی از اندلس حکومت نمود و با مسیحیان نبردهائی کرد و چون با دولت بنی العباس پیمان بست آوازۀ او منتشر شد و در ۶۳۵ کشته شد.[۷] و [۸]

با توجه به اینکه نفر اول هم‌مکان با وطن محیی‌الدین و دومی هم‌زمان با وی و سومی هم‌مکان و هم‌زمان ‌بوده‌اند بعید نیست اطلاق لفظ در عصر وی به این افراد – خصوصاً شخص سوّم – نیز منصرف بوده است.

قابل توجّه است که آمدن اسم متوکل در عبارت فتوحات در کنار تنی چند از پیشینیان دلیل بر این نیست که مراد از آن متوکل عباسی باشد؛ زیرا در این فصل محیی الدین نام عده‌ای از معاصرین خود را نیز ذکر می‌کند؛ مانند: موسی سدراتی، ابن جعدون، محمد بن اشرف، معاذ بن اشرس[۹].

با این همه، این وجه هم در عین محتمل بودن و داشتن قرائنی چند، وجهی قوی به نظر نمی‌رسد؛ زیرا ذکر نام متوکل بدون هیچ قید و قرینه‌ای و اراده شخصی دیگر غیر از متوکل عباسی بعید به نظر رسیده و این احتمال را ضعیف میکند.

وجه چهارم: محیی‌الدین در شناخت متوکل عبّاسی مستضعف بوده است

وجه چهارم آنست که منظور از متوکّل همان متوکّل عباسی ملعون است؛ ولی محیی الدین در شناخت وی مستضعف بوده است و اطلاعات کافی از او در دست نداشته؛ چون برخی از گزارشگران تاریخ چهره وی را کاملاً بر عکس آن واقعیتی که بوده جلوه داده اند.

مرحوم علامه طهرانی و نیز مرحوم استاد آشتیانی درباره این عبارت محیی‌الدین چنین می‌اندیشیده اند.

مرحوم علامه طهرانی در کتاب شریف روح مجرد می‌فرمایند:

«و امّا حقیر کلامش را درباره متوکّل ملعون و خبیث، ناشى از عدم وصول او به حقیقت امر میدانم؛ و اگر آنطور که باید و شاید میرسید، چنین حکمى را نمى‌نمود.

روزى بحث ما با حضرت استادنا الاکرم حضرت علّامه فقید طباطبائى قدَّس اللهُ نفسَه بر سر همین موضوع به درازا انجامید. چون ایشان میفرمودند: چطور مى‌شود محیى الدّین را اهل طریق دانست با وجودیکه متوکّل را از اولیاى خدا میداند؟! عرض کردم: اگر ثابت شود این کلام از اوست و تحریفى در نقل به عمل نیامده است- چنانکه شعرانى مدّعى است در «فتوحات» ابن عربى تحریفات چشمگیرى بعمل آمده است- با فرض آنکه میدانیم: او مرد منصفى بوده است و پس از ثبوت حقّ انکار نمى‌کرده است، در اینصورت باید در نظیر این نوع از مطالب، او را از زمره مستضعفین به شمار آوریم! ایشان لبخند منکرانه‌اى زدند و فرمودند: آخر محیى الدّین از مستضعفین است؟! عرض کردم: چه اشکال دارد؟ وقتى مناط استضعاف، عدم وصول به متن واقع باشد با وجود آنکه طالب در صدد وصول بوده و نرسیده باشد، فرقى ما بین عالم کبیرى همچون محیى الدّین و عامى صغیرى همچون سیاه لشکر سنّیان نمى‌باشد! همه مستضعفند اگر انکار و جحودى در میان نباشد» (روح‌مجرد، ص ۴۳۳)

مرحوم استاد آشتیانی نیز می‌فرمایند:

«… بلکه دوچار هفواتى شده است که ذکر هفوات و تناقض‌گوئیهاى او در این رساله، موجب هتک مقام علمى و مرتبه کشفى اوست. وى بواسطه عدم اطلاع از تاریخ‌ و عدم احاطه بأخبار وارده از حضرت ختمى، برخى از اشقیاء را از اولیاء مى‌داند؛ مثل اینکه در جزء ثانى فتوحات مکیه در بیان اقسام اقطاب و تقسیم آنها به کسانى که واجد خلافت و قطبیت ظاهرى و باطنى بودند، و کسانى که فقط مقام خلافت و قطبیت باطنى را احراز کرده‌اند، گوید: «و منهم من یکون ظاهرا الحکم و یحوز الخلافه الظاهره، کما حاز الخلافه الباطنه من جهه المقام کابى بکر و عمر و عثمان و على و حسن و معاویه بن یزید و عمر بن عبد العزیز و المتوکل‌».

موضوع قطبیت خیلى نزد محیى الدین سهل و ساده بوده است. شمردن متوکل ناصبى، از اقطاب باطنى و ظاهرى، خیلى عجیب بنظر مى‌آید.» (شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم، ص: ۹۲۱)

بررسی

شاید در نگاه اوّل این احتمال بعید بنماید؛ چون محیی الدین فردی عالم و مطلع بوده و معمولاً به تاریخ و سیره واقف است و مثل وی را در چنین مسأله‌ تاریخی مستضعف شمردن آن قدر بعید است که مرحوم علامه طباطبائی روحی‌فداه در پاسخ آن لبخندی منکرانه زده و فرموده‌اند: آخر محیى الدّین از مستضعفین است؟!

ولی حقیقت اینست که این احتمال از همه احتمالات به واقعیت تاریخ نزدیکتر است.

توضیح آنکه این کلام محیی الدین در بخشهای آغازین فتوحات آمده است و مربوط به دوره میانسالی محیی الدین، دورانی که هنوز به وی مقام کمال نرسیده بود می‌باشد. علاوه بر آنکه بعد از رسیدن به کمال نیز گرچه عارف دسترسی به عوالم غیبی می‌یابد ولی چون موظف به مراجعه بدان نیست، در قضاوتهای خود بر اساس علوم حصولی و معلومات عادی و متعارف خود قضاوت نموده و حکم می‌نماید. پس در هر حال این کلام وی مبتنی بر آگاهی‌های تاریخی وی است.

از دیگر سو بر خلاف تصور ما که وضعیت تاریخی متوکل عباسی را وضعیتی مسلّم می‌پنداریم، دستگاه جعل حدیث عباسی و اموی برای پوشاندن عیبهای وی تلاشی فراوان نموده و برای وی فضائل بسیاری ساخته‌اند به طوریکه چهره وی در ادبیات جمعی از اشعریان کاملاً عکس واقعیّت است؛ او را شخصی موالی و محب أمیرالمؤمنین علیه‌السلام و سادات معرفی نموده و او را احیاگر حدیث و سیره و سنّت نبوی پس از سالها رواج بدعت میشمرند که با احیاء سنن و اکرام محدثین (از جمله احمد بن حنبل) و جمع نمودن و دعوت همگی به سامراء و نجات بخشیدن مردم از فتنۀ خلق قرآن و داشتن کرامات و مخالفت با تفویض و اعتزال و … در کنار عمر بن عبدالعزیز دوّمین خلیفه اهل معنی و متّقی محسوب میشود.

این نگاه نگاهی است که به شکل کامل در ادبیات محیی الدین رحمه‌الله منعکس شده است.

در ذیل به عبارات دو تن از مورخین که چنین نگاهی دارند، اشاره می‌شود:

نمونه اوّل:

حسین بن احمد بن علی عباسی در الاساس فی أنساب بنی العبّاس پس از آنکه شرح حال واثق (برادر متوکّل) را آورده و درباره‌اش گفته:

«قال یحیی بن اکثم: ما أحسن إلی آل أبی طالب ما أحسن إلیهم الواثق، ما مات و فیهم فقیر.»

به شرح حال متوکّل پرداخته و گوید:

«و کان المتوکّل متمذهباً بمذهب الشافعی و هو اوّل من تمذهب من الخلفاء. وأخرج عن أحمد بن حنبل قال: سهرت لیله ثمّ‌نمت فرأیت فی نومی کأنّ‌رجلا یعرج بی إلی السماء و قائلاً یقول:

ملک یقاد الی ملیک عادل

متفضّل فی العفو لیس بجائر

ثمّ‌أصبحنا فجاء نعی المتوکّل من سرّ من رأی إلی بغداد.

و أخرج عن عمرو بی شیبان الجهنی قال رأیت فی اللیله التی قتل فیها متوکل فی المنام قائلا یقول:

یا نائم العین فی اوطان الجسمان

أفض دموعک یا عمرو بن شیبان

أما تری الفئه الأرجاس ما فعلوا

بالهاشمی و بالفتح بن خاقان

وافی إلی الله مظلوماً تضجّ له

أهل السموات من مثنی و وحدان

و سوف یأتیکم أخری مسوّمه

توقّعوها لها شأن من الشأن

فابکوا علی جعفر و ارثوا خلیفتکم

فقد بکاه جمیع الإنس و الجانّ

ثمّ‌ رأیت المتوکّل فی النوم بعد اشهر، فقلت ما فعل الله بک؟ قال غفر بقلیل من السنّه أحییتها.» (الأساس فی أنساب بنی العبّاس، ص۸۲ و ۸۳)

در این عبارات و اشعار مقامات جعلی متوکل را به وضوح می‌بینم که اوّلین خلیفه‌ای است که به مذهبی گرویده و همه انس و جن و اهل آسمانها بر او گریه کرده‌اند و به واسطه احیاء سنن خداوند وی را بخشیده است.

نمونه دوّم:

روشن‌تر از عبارات حسین بن أحمد عبّاسی، عبارات ابن عساکر در تاریخ مشهور خود در شرح حال متوکل است. گرایشهای اموی ابن عساکر و تأثیرپذیرفتن وی از فضای دمشق بحثی است که در جای خود باید به آن پرداخت[۱۰]. فعلاً سخن فقط در چهره معرفی شده از متوکّل لعنه الله علیه در کتاب تاریخ مدینه دمشق است که قسمتهائی از آن را که نگاه مثبت ابن عساکر از آن هویداست در اینجا مرور می‌کنیم؛ وی در شرح حال متوکّل آورده است:

«جعفر المتوکل بن محمد المعتصم ابن هارون الرشید بن محمد المهدی بن عبد اللّه المنصور ابن محمد بن علی بن عبد اللّه بن العباس؛ بویع بالخلافه بعد موت أخیه هارون الواثق بمشاوره فی ذلک…

و کان المتوکل رأى فی النوم کأن سکرا سلیما نیئا سقط علیه من السماء، مکتوبا علیه: جعفر المتوکل على اللّه. فلما صلى على الواثق قال محمد بن عبد الملک: نسمیه المنتصر، و خاض الناس فی ذلک، فحدث المتوکل أحمد بن أبی دؤاد بما رآه فی منامه، فوجده موافقا، فأمضى، و کتب بذلک للآفاق…

و لما بویع أظهر السنه و بسطها و نصر أصحاب السنه…

قال علی بن الجهم السّامی: وجه إلی المتوکل فأتیته، فقال لی: رأیت النبی صلى اللّه علیه و سلم الساعه فی المنام، فقمت إلیه فقال لی: تقوم إلی و أنت خلیفه؟ فقلت له: أبشر یا أمیر المؤمنین، أما قیامک إلیه فقیامک بالسّنه، و قد عدّک من الخلفاء. قال: فسرّ بذلک.

کان إبراهیم بن محمد التیمی قاضی البصره یقول: الخلفاء ثلاثه: أبو بکر الصدیق، قاتل أهل الرده حتى استجابوا له، و عمر بن عبد العزیز ردّ مظالم بنی أمیه، و المتوکل محا البدع، و أظهر السّنه.

قال محمد بن عبد الملک بن أبی الشوارب: جعلت دعائی فی المشاهد کلها للمتوکل، و ذلک أن عمر بن عبد العزیز جاء اللّه به یرد المظالم، و جاء اللّه بالمتوکل یردّ الدّین.

قال هشام بن عمار: سمعت المتوکل یقول: وا حسرتی على محمد بن إدریس الشافعی رحمه اللّه کنت أحب أن أکون فی أیامه فأراه، و أشاهده، و أتعلم منه، فإنی رأیت رسول اللّه صلّى الله علیه و سلّم فی المنام ثلاث لیال متوالیات و هو یقول: یا أیها الناس، إن محمد بن إدریس المطلبی قد صار إلى رحمه اللّه، و خلّف فیکم علماً حسناً فاتّبعوه تهتدوا، فإن کلام المطلبی سنّتی، یا أیها الناس، من ترحم على محمد بن إدریس الشافعی غفر اللّه تعالى له ما أسرّ و ما أعلن. ثم قال المتوکل: اللهم صلّ على محمد و على آله و أصحابه، و ارحم محمد بن إدریس رحمه واسعه، و سهّل علیّ حفظ مذهبه، و انفعنی بذلک.

حکى علی بن الجهم عن المتوکّل، کلاما، و قد بلغه أن رجلاً أنکر على رجل ینتمی إلى التشیع و قال قولاً أغرق فیه من مدح أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، فغضب المتوکل و قال: الناسب هذا المادح إلى الغلو جاهل، و هو إلى التقصیر أقرب، و هل أحد بعد رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم من أئمه الإسلام أحقّ بکل ثناء حسن من علی!

وجّه المتوکل إلى أحمد بن المعذّل و غیره من العلماء فجمعهم فی داره، ثم خرج علیهم فقام الناس کلهم له غیر أحمد بن المعذّل فقال المتوکل لعبید اللّه: إنّ هذا لا یرى بیعتنا. فقال له: بلى، یا أمیر المؤمنین، و لکن فی بصره سوء. فقال أحمد بن المعذّل: یا أمیر المؤمنین، ما فی بصری سوء، و لکننی نزهتک من عذاب اللّه، قال النبی صلى اللّه علیه و سلم: «من أحب أن یتمثل له الرجال قیاما، فلیتبوأ مقعده من النار» فجاء المتوکل فجلس إلى جنبه.

قال یزید المهلبی: قال لی المتوکل یوما: یا مهلبی، إن الخلفاء کانت تتصعب على الرعیه لتطیعها، و أنا ألیّن لهم لیحبّونی فیطیعونی…

قال عمرو بن شیبان الحلبی: رأیت فی اللیله التی قتل فیها المتوکل فیما یرى النائم حین أخذت مضجعی کأن آتیا أتانی فقال:

یا نائم العین فی أوطار جثمان

أفض دموعک یا عمرو بن شیبان‌

أما ترى الفتیه الأرجاس ما فعلوا

بالهاشمیّ و بالفتح بن خاقان‌

وافى إلى اللّه مظلوما فضجّ له

أهل السّموات من مثنى و وحدان‌

و سوف تأتیکم أخرى مسوّمه

توقّعوها لها شأن من الشّان‌

فابکوا على جعفر وارثوا خلیفتکم

فقد بکاه جمیع الإنس و الجان‌

قال: فأصبحت فإذا الناس یخبرون أن جعفرا المتوکل قد قتل فی هذه اللیله.

قال أبو عبد اللّه: ثم رأیت المتوکل بعد هذا بأشهر کأنه بین یدی اللّه تعالى، فقلت: ما فعل بک ربک؟ قال: غفر لی. قلت: بماذا؟ قال: بالقلیل من السّنّه تمسکت بها. قلت: فما تصنع ها هنا؟ قال: أنتظر محمدا ابنی، أخاصمه إلى اللّه الحلیم العظیم الکریم…

قال أبو أیوب جعفر بن أبی عثمان الطیالسی: أخبرنی بعض الزمازمه الذین یحفظون زمزم قال: غارت زمزم لیله من اللیالی، فأرخناها فجاءنا الخبر أنها کانت اللیله التی قتل فیها جعفر المتوکل…

فی سنه أربع و ثلاثین [و مئتین‌] استقدم [المتوکل‌] المحدثین إلى سامرا و أجزل عطایاهم و أکرمهم، و أمرهم أن یحدثوا بأحادیث الصفات و الرؤیه .. و توفر دعاء الخلق للمتوکل و بالغوا فی الثناء علیه و التعظیم له. و فی سنه خمس و ثلاثین [و مئتین‌] ألزم المتوکل النصارى بلبس الغل…

و أخرج عن أحمد بن حنبل قال: سهرت لیله ثم نمت، فرأیت فی نومی کأن رجلا یعرج بی إلى السماء و قائلا یقول:

ملک یقاد إلى ملیک عادل

متفضل فی العفو لیس بجائر

ثم أصبحنا فجاء نعی المتوکل من سر من رأى إلى بغداد.»[۱۱]

در این عبارات می‌بینیم که ابن عساکر نه فقط از نصب و عداوت متوکل با اهل بیت چیزی نمی گوید و او را عیاش و شراب‌خوار و قمارباز معرّفی نمیکند، بلکه متوکل را انسانی مؤمن و متدیّن و عادل و احیاءگر سنن الهی و محب أمیرالمؤمنین علیه‌السلام و معتقد به تفضیل آن حضرت بر دیگر صحابه و مدافع تشیّع و اکرام ‌کننده محدّثین و صاحب خوابهای صادقه و کرامات و خلاصه یکی از سه خلیفه بزرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم (أبوبکر و عمر بن عبدالعزیز و متوکل) قرار داده که در رحلت او آسمانیان و انس و جن گریسته‌اند.

ابن عساکر از مطاعن و صفات مذموم متوکّل فقط اشاره‌ای گذرا به تخریب مزار مقدس حضرت سیّدالشهداء علیه‌السلام نموده، زیرا شهرت این مطلب آن چنان است که قابل انکار یا کتمان نبوده و با این همه این مسأله را نیز بر تعصّب و غیرت متوکّل بر احیاء سنّت (و نه بر نصب و عداوت با شیعیان) حمل نموده و گوید:

«و فی سنه ست و ثلاثین أمر بهدم قبر الحسین، و هدم ما حوله من الدور و أن یعمل مزارع، و منع الناس من زیارته، و خرّب، و بقی صحراء. و کان المتوکل معروفا بالتعصب، فتألم المسلمون من ذلک. و کتب أهل بغداد شتمه على الحیطان و المساجد، و هجاه الشعراء».

باری در اینجا توجّه به نکاتی مفید است:

نکته اوّل:

محیی‌الدین عربی رحمه‌الله از شاگردان بلاواسطه ابن عساکر است و تاریخ را در نزد وی فراگرفته و لذا در مسائل تاریخی به شدّت از وی متأثر است؛ چنانکه در مسائل کلامی و فقهی از ابن حزم متأثر می‌باشد و تحلیل افکار وی بدون مراجعه به این منابع از نظر علمی اصلاً روا نیست.

به طور کل تحلیل فقه و عقائد و تاریخ اهل تسنّن محتاج با آشنائی با فضای فکری و نحله‌ها و مکاتب فقهی، کلامی، تفسیری و تاریخی ایشان است که معمولاً به علّت دوری ما از جوامع اهل تسنّن در حوزه‌های علمیه مورد عنایت قرار نمی‌گیرد و به اشتباه آراء بزرگان اهل تسنّن در چارچوب تفکّر شیعی تحلیل می‌شود.

نمونه‌ای که اکنون گذشت از نمونه‌های روشن این مسأله است که برخی در آن عقائد محیی‌الدین عربی را در سایه اعتقاد ما شیعیان نسبت به متوکل تحلیل نموده‌اند؛ این نمونه می‌تواند برای ما الگوئی در تحلیل دیگر آثار بزرگان اهل تسنّن باشد.

نکته دوّم:

با توجّه به همین بحث ساده به خوبی می‌فهمیم کسانی که می‌گویند محیی‌الدین ناصبی بوده؛ چون از متوکّل دفاع نموده است چقدر به بیراهه رفته‌اند.

متوکّلی که محیی الدین عربی از او دفاع می‌نماید، متوکّلی است که از مدافعان أمیرالمؤمنین علیه‌السلام بوده و آن حضرت را بر همه صحابه تفضیل می‌داده است و کلمات شیعیان را در مدح آن حضرت غلو نمی‌دانسته بلکه آن را تقصیر شمرده و کمتر از شأن آن حضرت می‌دانسته است.

دفاع از متوکّل در این فضا به هیچ روی نشان ناصبی بودن محیی‌الدین نیست و اصولاً اگر کسی با آثار محیی‌الدین آشنا باشد احتمال ناصبی بودن وی را نمی‌دهد و یقین می‌کند که عشق و و لاء وی به خاندان حضرت رسول اکرم صلّی‌الله علیه‌وآله وسلّم به مراتب بیشتر از عموم شیعیان است که نمونه‌هائی از آن گذشت.

نکته سوّم:

بر فرض که محیی‌الدین متأثر از جریان تاریخ‌نگاری ابن عساکر نبود باز هم از جهت علمی نمی‌توانستیم وی را نسبت به ناصبی‌گری بدهیم. با توجّه به تصریحات فراوان محیی‌الدین به محبّت و بلکه عشق به اهل بیت علیهم‌السلام از جهت فن فهم متن مجبور بودیم که کلام وی را حمل بر تقیّه کنیم یا همچون مرحوم آیهالله حاج سید محمود زنجانی مراد وی را از متوکّل کسی غیر از خلیفه ملعون عباسی بشمریم و از جهت فنی راهی دیگر وجود نداشت.

نکته چهارم:

هیچ کس از یزرگان برای محیی‌الدین ادعای عصمت نکرده و همگی به اشتباهاتی از وی معترفند. دامنه این اشتباهات بیشتر علوم نقلی چون فقه و تاریخ است که وی آنها را در دامان اهل تسنّن آموخته و تحت تأثیر آن جریان ذهنش شکل گرفته است.

ولی این اشتباهات نشان‌دهنده مراتب قلبی و باطنی محیی‌الدین نیست، چون وی راه قابل اعتماد دیگری برای کشف حقائق تاریخی نداشته است و اخلاص و حقیقت‌جوئی آشکار از آثار محیی‌الدین اقتضاء می‌کند که اگر حقیقت را می‌فهمید از آن عدول نمی‌کرد.

در میان شیعیان نیز در دوره‌ها مختلف بوده‌اند کسانیکه به اشتباه برخی از خلفای جور را از خوبان پنداشته‌اند یا برخی از دشمنان سفاک و خونریز را از موالیان شمرده‌اند (مانند قضاوت صاحب کشف الغمه درباره مامون عباسی لعنهالله علیه[۱۲]) ولی مسلما این اشتباهات ضرری به عدالت و تقوای ایشان نمی زند.

از حضرت امام صادق علیه‌السلام این مضمون مروی است که خداوند کسی را به خاطر دوست داشتن یکی از اهل نار ثواب و پاداش می‌دهد چون آن شخص محب از سر جهلش به خاطر خداوند آن جهنمی را دوست می‌داشته است؛ و مسلّماً اشتباه محیی‌الدین در این باب از این نوع است؛ چون وی به اعتقاد به آنکه متوکل ملعون از محبین رسول خدا و اهل بیت علیهم‌السلام است به وی احترام کرده و او را از خوبان شمرده است.

برقی در محاسن روایت می‌کند عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْوَاسِطِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبَانٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ: لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ رَجُلًا لِلَّهِ لَأَثَابَهُ اللَّهُ عَلَى حُبِّهِ إِیَّاهُ وَ إِنْ کَانَ الْمَحْبُوبُ فِی‌ عِلْمِ‌ اللَّهِ‌ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَبْغَضَ رَجُلًا لِلَّهِ لَأَثَابَهُ اللَّهُ عَلَى بُغْضِهِ إِیَّاهُ وَ لَوْ کَانَ الْمُبْغَضُ فِی‌ عِلْمِ‌ اللَّهِ‌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّهِ[۱۳].

جهت حسن ختام سزاوار است این چند کلمه را با عبارات نورانی و منصفانه حضرت علامه طهرانی قدس سره به پایان بریم آنجا که فرمودند:

«بارى، آنچه را که درباره أقطاب حائز خلافت ظاهریّه و باطنیّه از جمله متوکّل از او نقل شد، این نقل، عین واقع است و محیى الدّین در ص ۶ از ج ۲، باب ۷۳ از «فتوحات» ذکر کرده است. و حَوارىّ بودن زبیر را در ص ۸ آورده است.

ولى سخن در اینجاست که آیا از یک عالم سنّى مذهب مالکى مرام که از بدو امرش در محیط عامّه و مدارس و مکتبه‌هاى آنان رشد و نما کرده است و با علماى شیعه و مکاتب ایشان سر و کار نداشته است و در مدینه و کوفه نبوده است، بیش از این را میتوان توقّع داشت؟! بقدرى این مرد با انصاف بوده است که از آراء و افکار خاصّه او که مخالف عامّه مى‌باشد وى را شیعه دانسته‌اند و در اثبات تشیّع او پایمردى نموده‌اند.

این مطلب گرچه در نزد ما تمام نیست ولى میگوئیم: چرا به او ناصبى میگوئید؟! چرا دشمن اهل بیت به شمار مى‌آورید؟! همینقدر که معاویه را ردّ کرده است و خلفاى بنى امیَّه و جائران بنى عبّاس را قبول نکرده است و لا أقلّ حاضر شده است معاویه بن یزید و عمر بن عبد العزیز را در ردیف أمیر المؤمنین و إمام حسن مجتبى علیهما السّلام قرار دهد ممنون باشید! و براى وى دعا کنید تا پرده جهلش بکلّى پاره شود، و صریحاً شیخین را از خلفاى غاصب و طلحتین را از متجاوزان به حقّ امام مفترض الطّاعه بداند!

شما وى را شیخ مفید شیعه خالص و عالم تربیت شده در مکتب تشیّع فرض کرده‌اید، آنوقت اشکال مى‌کنید: چرا اینطور؟! چرا آنطور؟! و امّا حقیر کلامش را درباره متوکّل ملعون و خبیث، ناشى از عدم وصول او به حقیقت امر میدانم؛ و اگر آنطور که باید و شاید میرسید، چنین حکمى را نمى‌نمود.

روزى بحث ما با حضرت استادنا الاکرم حضرت علّامه فقید طباطبائى قدَّس اللهُ نفسَه بر سر همین موضوع به درازا انجامید. چون ایشان میفرمودند: چطور مى‌شود محیى الدّین را اهل طریق دانست با وجودیکه متوکّل را از اولیاى خدا میداند؟! عرض کردم: اگر ثابت شود این کلام از اوست و تحریفى در نقل به عمل نیامده است- چنانکه شعرانى مدّعى است در «فتوحات» ابن عربى تحریفات چشمگیرى بعمل آمده است- با فرض آنکه میدانیم: او مرد منصفى بوده است و پس از ثبوت حقّ انکار نمى‌کرده است، در اینصورت باید در نظیر این نوع از مطالب، او را از زمره مستضعفین به شمار آوریم! ایشان لبخند منکرانه‌اى زدند و فرمودند: آخر محیى الدّین از مستضعفین است؟!

عرض کردم: چه اشکال دارد؟ وقتى مناط استضعاف، عدم وصول به متن واقع باشد با وجود آنکه طالب در صدد وصول بوده و نرسیده باشد، فرقى ما بین عالم کبیرى همچون محیى الدّین و عامى صغیرى همچون سیاه لشکر سنّیان نمى‌باشد! همه مستضعفند اگر انکار و جحودى در میان نباشد. همانطور که ابو بکر و عمر و عثمان از تحریف سیر تاریخ حقّ کمتر از متوکّل نبوده‌اند. آنها اساس را خراب کردند تا متوکّلى و یا متوکّل‌هائى بر رقاب مسلمانان ظالمانه حکومت کردند. و اگر شما بخواهید تمام سنّیان را که قائل به حقّانیّت شیخین مى‌باشند از زمره جاحدین و منکرین بدانید، دیگر فرقه مستضعفى در میانه باقى نخواهد ماند؛ در حالیکه میدانیم بسیارى از آنها مردمان منصف هستند ولى حقّ به آنها نرسیده است و اگر برسد مى‌پذیرند، مانند شیخ سَلیم بشرى رئیس اعظم جامع ازهر و شخص أوّل علم در عالم عامّه که با مکاتبات مرحوم آیه الله عاملى سیّد عبد الحسین سیّد شرف الدّین أعلَى اللهُ مقامَه از باطل برجست و به حقّ گرائید!»( روح مجرد، ص۴۳۷ و ۴۳۸)

 

جهت دریافت مقاله کلیک نمایید.