عدم شباهت فلسفه یونانی به حکمت متعالیه اسلامی در کلام امام خمینی

جهت دریافت مقاله کلیک نمایید.

 

مخالفان عرفان و حکمت چنین وانمود می‌کنند که فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است و میراث کفّار. و مسلمان باید علم خود را از کتاب و سنّت بگیرد نه از بیگانگان و کافران. ولی فیلسوفان اسلامی معتقدند فلسفه اسلامی محصول اندیشیدن و خردورزی مستقل دانشمندان مسلمان است نه تقلید از یونانیان. بلکه بالاتر از آن معتقدند هیچ شباهت حقیقی بین دستگاه فلسفی یونان با حکمت متعالیه که محصول نهائی فلسفه اسلامی است وجود ندارد.

آیا فلسفه اسلامی همان فلسفۀ یونانی است؟

یکم: وقتی سخن از مقایسۀ دو دستگاه فلسفی به دید کلان گفته می‌شود؛ باید نظر را بر مسائل اساسی و نقاط کلیدی آن دو دستگاه متمرکز نمود. زیرا مسلّم است که هر دو منظومه فکری عقلانی دارای گزاره‌هائی مشترک و مطالبی مشابه می‌باشند که در برخی از استدلال‌ها استفاده می‌شوند و همچنین نتائجی مشترکی نیز خواهند داشت.

دوم: مجموعه مباحث اساسی فلسفۀ اسلامی را می‌توان در مباحث:

  • ۱. جهان‌بینی و مراتب عوالم
  • ۲. خداشناسی ومبدأ،
  • ۳. خودشناسی و نفس
  • ۴. معاد

خلاصه نمود و به عبارت دیگر مبدأ و معاد و مسیر فیما بین آن.

دیگر مباحث فلسفی به نوعی مقدّمه شناخت این بحث‌های اساسی به شمار می‌آیند.

سوم: اکنون به مقایسه‌ای گذرا میان فلسفۀ یونانی (فلسفۀ مشائی منسوب به ارسطو و پیروان ارسطو چون فارابی و ابن‌سینا[۱].) و حکمت متعالیۀ اسلامی در این محورها می‌پردازیم.

الف) در حکمت متعالیه عالم هستی لااقل چهار مرتبه یا به تعبیری چهار طبقه دارد: عالم ماده، عالم مثال، عالم عقل، عالم ذات ولی در فلسفۀ مشائی عالم هستی سه طبقه دارد و عالم مثال را به شمار نمی‌آورند. همچنین حقیقت عالم از دیدگاه حکمت متعالیه چیزی جز وجود و هستی نیست و ماهیت امری اعتباری به شمار می‌آید ولی مشائیان از مسأله غافل بوده و گاه بر وفق اصالت ماهیت و گاه بر وفق اصالت وجود سخن می‌گویند.

ب) در حکمت متعالیه در سخن نهائی خداوند متعال وجودی نامتناهی من جمیع الجهات است که جائی برای چیزی ورائ خود نمی‌گذارد و هر گونه کثرتی که تصور شود باید در درون و حیطۀ وجودی خداوند تصویر گردد. و به عبارت دیگر خداشناسی و جهان‌شناسی حکمت متعالیه خداشناسی و جهان‌شناسی توحیدی است و کثرت استقلالی را به طور کل انکار می‌کند ولی مشائیان خدا را در طبقه‌ای از عالم جدا و منحاز از مخلوقات شمرده و مخلوقات را خارج از حیطه وجودی او در مراتبی مادون به حساب می‌آورند و به عبارتی نظامی شرک‌آلود و مبتلا به کثرت استقلالی با خدائی محدود ارائه می‌کنند.

ج) نفس از دیدگاه حکمت متعالیه جسمانیه‌الحدوث بوده و دارای کلیت و اطلاق نسبت به قوا و ادراکات خود می‌باشد که با همه یکی است در عین اینکه غیر از همه و برتر از همه است و با حرکت جوهری قابلیت صعود به عوالم برتر را دارد تا جائیکه نائل به مقام فنا و خلیفه‌اللهی گردد ولی در فلسفه مشائی نفس را روحانیه‌الحدوث شمرده و او را جدای از قوا می‌دانند و چون حرکت جوهری را نپذیرفته‌اند از اثبات بسیاری از مقامات نفس عاجزند.

د) وعده‌های الهی در معاد (بهشت و دوزخ و …) در حکمت متعالیه در عالمی جسمانی ولی مستقل از عالم ماده و برتر از آن تصویر می‌شود و بر اساس حرکت جوهری همه موجودات سیری صعودی به محضر خداوند دارند و حشر و رجوع الی الله مختص به انسان نیست. حکمت متعالیه به واسطه اثبات عالم مثال و حرکت جوهری و تبیین نسبت عوالم ما فوق زمان با علام ماده معادی کاملاً مطابق با معاد قرآنی ارائه می‌دهد که همه مکاتب فلسفی و کلامی از اثبات و تبیین آن عاجز بوده‌اند. ولی مشائیان به جهت عجز از اثبان این مقدمات یا معاد جسمانی را انکار می‌کنند یا آن را به تعلق به اجرام فلکی توجیه می‌نمایند و حشر همه موجودات به سوی خداوند و بسیاری دیگر از خصائص معاد قرآنی را نمی‌توانند اثبات کنند.

چهارم: با توجّه به این فهرست کوتاه و گذرا می‌فهمیم که در یک مقایسه کلی فلسفه یونانی شباهتی با حکمت متعالیه ندارد بلکه اساسی‌ترین بحث‌های آن در حکمت متعالیه زیر و رو شده و تغییراتی بنیادین در آن رخ داده که چهره مباحث را کاملاً دگرگون نموده است. این تغییرات بنیادین همگی محصول آن است که حکمت متعالیه بر سر سفره قرآن و عترت نشسته و از آن آبشخوار بهره گرفته است.

آری اصطلاحات و الفاظ و قالب بحث‌ها شباهت‌هائی دارد که انسان‌های ناآگاه و غیر متخصص را به توهّم می‌اندازد و می‌پندارند که این دو دستگاه کاملاً یکی است و یا لاأقل در مسائل اساسی هم‌نظر می‌باشند. ولی متخصصین فن و عالمان خبره قضاوتی کاملاً متفاوت دارند که در اینجا به نقل عباراتی از رهبر فقید مرحوم آیه‌الله العظمی خمینی قدّس سرّه می‌پردازیم:

 

در آداب الصلوه می‌فرمایند:

«و در آیات شریفه اوّل سوره مبارکه «حدید» دقایقى است از توحید، و معارف جلیله‌ایست از اسرار الهیّت و تجرید، که در هیچ یک از مسفورات الهیّه و صحف اهل معرفت و اصحاب قلوب نظیر ندارد. و اگر براى صدق نبوّت و کمال شریعت حضرت نبىّ ختمى جز آن آیات نبود، براى اهل نظر و معرفت هم آنها کفایت مى‌کرد. و بالاترین شاهد بر اینکه این معارف از حوصله بشر خارج و از حیطه فکر انسانى بیرون است، آن است که تا قبل از نزول این آیات شریفه و امثال آن، از معارفى که قرآن شامل است، در بشر سابقه‌اى از این قسم معارف نبوده و راهى به این سرایر نداشتند.

اکنون کتب و صحف اعاظم فلاسفه عالم، با آن که علومشان نیز از سرچشمه وحى الهى است، موجود است، که شاید بالاتر و لطیفترین آنها کتاب شریف اثولوجیا تصنیف گرانمایه فیلسوف عظیم الشأن و حکیم بزرگوار، ارسطاطالیس، است که اعظم حکما مثل شیخ الرئیس ابو على سینا، اعجوبه دهر و نادره زمان، سر خضوع و کوچکى در پیشگاه او زمین گذاشتند، و از رشحات فکر او منطق و تنظیم قواعد آن است، و به همین جهت او را «معلّم اول» گویند، و شیخ الرئیس فرماید که از زمانى که آن بزرگْ قواعد منطق را تنظیم نموده، احدى نتوانسته به یکى از قواعد او خدشه‌اى کند یا زیادتى تأسیس کند.

با همه وصف، با آن که آن کتاب شریف را براى معرفه الرّبوبیّه تأسیس و تقنین فرموده، ببینید از اول تا آخر آن کتاب شریف براى معرّفى مقام ربوبیّت مثل این کریمه شریفه اول سوره «حدید» یا نزدیک به مفاد آن یا چیزى که بویى از این سرّ بزرگ توحید داشته باشد، دارد؟ و آن قول خداى تعالى است: هُوَ الاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهرُ وَ الباطن. و یا آن که شبیه این قول در تمام اقوال آنها هست: وَ هُوَ مَعَکُمْ ایْنَما کُنْتُم؟ اکنون، اقوام متعمّقون و اصحاب نظر و معرفت مى‌دانند چه اسرارى‌ در این آیات است، و خداى تعالى به چه کلام شریفى و سرّ بزرگى آخر زمانى‌ها را تشریف داده و به آنها منّت نهاده.

هر کس رجوع کند به معارفى که در ادیان عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دین رایج است و مقایسه کند در معارف مبدأ و معاد با معارفى که در دین حنیف اسلام و نزد حکماء بزرگ اسلامى و عرفاء شامخ این ملت است، درست تصدیق مى‌کند که این معارف از نور معارف قرآن شریف و احادیث نبىّ ختمى و اهل بیت او علیهم السلام است که از سرچشمه نور قرآن استفاده و اصطلا نموده‌اند. آن وقت مى‌فهمد که حکمت و عرفان اسلامى از یونان و یونانیّین نیست، بلکه اصلًا شباهت به آن ندارد.

بلى، بعضى از حکماى اسلام به منوال حکمت یونانى مشى نموده، مثل شیخ الرّئیس؛ ولى حکمت شیخ در بازار اهل معرفت در باب معرفه الرّبوبیّه و مبدأ و معاد رونقى ندارد و در پیشگاه اهل معرفت ارزشى از براى آن نیست.[۲]»

و نیز در تقریرات فلسفه از ایشان نقل می‌کند:

«بنا بر این سخنى که زبانزد بعضى است که این فلسفه از یونان اخذ شده، غلط است، کى فلاسفه یونان از این حرفها سر درآورده و چه کسى سراغى از این حرفها در کتب آنها دارد. این حرفها در کتب آنها نبوده و نخواهد بود. بهترین کتاب فلسفى آنها اثولوجیا است که داراى مختصرى از معارف بوده و بقیه‌اش طبیعیات است، بلى شفاى‌ شیخ، فلسفه یونانى است و در آن هم این حرفها نیست.

و باز گمان نشود که حاجى و یا حکماى اسلامى این حرفها را از خود درآورده باشند، بلکه این حرفها در ادعیه بیشتر از منظومه است و صحیفه سجادیه و نهج البلاغه و قرآن منبع و سرچشمه و مادر این حرفهاست. بیایید منظومه را با این ادعیه مقایسه نموده ببینیم در کدام یک مطالب و معارف حقّه بیشتر است؛ منظومه در یک رشته و اشاره به یک غرض است ولى ادعیه در رشته‌هاى مختلف و داراى اغراض متعدده است.

 

جهت دریافت مقاله کلیک نمایید.