درسنامه توحید قرآنی و وحدت وجود (۵) دیگر تمثیلهای وحدت شخصیه وجود

جهت دریافت مقاله کلیک نمایید.

 

در این درس به بررسی برخی دیگر از مثالها می‌پردازیم؛ عرفا برای بیان این مسأله مثالهای بسیاری زده‌اند که هر کدام میخواهد نمونهای از وحدت در کثرت بوده و نشان دهد کثرت محتاج به واحد بوده و قائم به آنست و واحد مستغنی از آن کثرت میباشد و در عین آن کثرت استقلالی از واحد نیز ندارد… نکته مهم در اینجا آنست که هر یک از این مثالها فقط از یک جهت مطلب را نشان میدهد و از جهات دیگر با مسأله توحید قرآنی و وحدت وجود متناسب نیست و نباید آنها را از همه جهات مانند توحید قرآنی فرض کرد. در این درس سعی می‌کنیم با نقل برخی از این مثالها از کلام بزرگان به موارد سوء تفاهم در هر مثال نیز اشاره کنیم.

مقدمه

در درس‌های گذشته با تفسیر علمی نظریه وحدت وجود آشنا شدیم و یکی از مثالهائی که برای تبیین این مسأله به کار می‌رود (تشبیه به نفس و صفات نفسانی) توضیح داده شد. این مثال از جهتی دقیق‌ترین مثال برای این نظریه است.

در این درس به بررسی برخی دیگر از مثالها می‌پردازیم؛ عرفا برای بیان این مسأله مثالهای بسیاری زده‌اند که هر کدام میخواهد نمونهای از وحدت در کثرت بوده و نشان دهد کثرت محتاج به واحد بوده و قائم به آنست و واحد مستغنی از آن کثرت میباشد و در عین آن کثرت استقلالی از واحد نیز ندارد.

نکته مهم در اینجا آنست که هر یک از این مثالها فقط از یک جهت مطلب را نشان میدهد و از جهات دیگر با مسأله توحید قرآنی و وحدت وجود متناسب نیست و نباید آنها را از همه جهات مانند توحید قرآنی فرض کرد. و به تعبیر خلاصه و به اصطلاح علوم حوزوی «المثال مقرِب من وجهٍ و مبعّدٌ من وجوه» (هر مثالی از جهتی مطلب را نزدیک نموده و از چندین جهت دور مینماید) [۱].

جمعی از مخالفان عرفان چون وجه شبه را در این مثالها گم کردهاند به برداشتهائی غلط از نظریه وحدت وجود دچار گشتهاند که گاه کاملاً متناقض با این نظریه است. در این درس سعی می‌کنیم با نقل برخی از این مثالها از کلام بزرگان به موارد سوء تفاهم در هر مثال نیز اشاره کنیم.

مثال اول: دریا و امواج

عرفا گاهی برای تبیین نسبت خالق و مخلوق به دریا و موج دریا مثال میزنند تا توضیح دهند ما مستقل از خداوند نیستیم و خداوند هم در خلقکردن خود چیزی بیرون از خود ایجاد نمیکند و دائماً در مقام احاطه خود به همه موجودات باقی است. به عنوان نمونه یکی از شمس مغربی میفرماید:

ماچو دریائیم و دریا عین ما بوده ولی

مائی ما در میان ما و دریا حائل است

و مولوی در دیوان شمس می‌فرماید:

جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد

این دو که هر دو یکیست جز که همان یک مباد

گشت جدا موج‌ها گر چه بد اول یکی

از سبب باد بود آنک جدایی بزاد

گاهی همین تشبیه در قالب حباب و آب نیز بیان می‌شود.

ملا‌عبد‌الرحمن جامی می‌گوید:

موج‌هایی که بحر هستی راست

جمله مر آب را حباب بود

گرچه آب و حباب باشد دو

درحقیقت حباب آب بود

پس ازاین‌روی هستی اشیا

راست چون هستی سراب بود

افراد ناآشنا گاهی از این مثال‌ها چنان برداشت میکنند که مراد آنست که خداوند هم در هنگام خلقت – نعوذ بالله – تکان خورده و تغییر مینماید و ما هم چون امواج دریا که شکلی عارض بر دریا هستند عارضی بر ذات خداوند میباشیم. ولی این برداشت غلط است و اگر کسی هم از این مثال چنین قصد کند یقیناً کفر گفته است.

انسان خردمند و عاقل وقتی این مثال را در کلام بزرگی میبیند، باید دهها و یا صدها صفحه توضیحات وی و دیگر بزرگان را هم در کنار آن ببیند و بخواند که گفتهاند خداوند از هر تغییری مبراست و هیچ صفت نقصی بر آن عارض نمیشود.

دائماً او پادشاه مطلق است

در کمال عز خود مستغرق است

پس وجه شبه در این تشبیه‌ها چیز دیگری است. یکی از اساتید معاصر در بیان وجه شبه در این تشبیه می‌نویسند:

«میان دریا و موج دریا چه نسبتی برقرار است؟ از یک‌سو به‌طور‌قطع موج غیر از دریاست؛ زیرا می‌توان دریایی را تصور کرد که هیچ موجی نداشته باشد و پس از آن موّاج شود. باید پذیرفت که این موج‌هایی که پدید آمدند غیر از دریا و آب دریا هستند. از سوی دیگر موج دریا چیزی به دریا نیفزوده است. پس از آنکه دریا موّاج شد، ما باز چیزی جز دریا و آب نخواهیم داشت. هرچه هست همان آب دریاست. بنابراین از این منظر موج دریا همان دریا و عین آن است؛ زیرا در همان حالی که دریا موج برداشته، صد در صد متن دریا را آب گرفته است و هیچ بخشی از آن را موج دریا تشکیل نمی‌دهد، اما با این حال کسی نمی‌تواند موج را انکار کند و آن را فقط امری وهمی و ذهنی بپندارد. دلیل چنین حالتی برای موج ـ که هم در خارج واقعیت دارد و هم هیچ بخشی از دریا و متن آن را تشکیل نمی‌دهدـ آن است که نوعی خاص از تحقق را داراست؛ زیرا هرچند وجود مستقل و جدایی ندارد، اما چون موج دریاست، موجود و متحقق در خارج است. باز تکرار می‌کنیم: چون «موج دریا» است، تحقق دارد و هیچ و پوچ نیست.

عرفا می‌گویند نسبت حق و خلق نیز شبیه نسبت موج و دریاست؛ زیرا همهٔ موجودات و جلوه‌ها، امواج دریای بی‌کران وجود حق‌تعالی هستند و حقیقت خلق همان حقیقت موجی است که از جهتی غیرحق و از جهتی عین حق است و در عین آنکه وجودی در کنار وجود حق نیست، اما چون شأن حق و موج آن دریاست، موجود و متحقق است.» [۲]

 

 

مثال دوم: آینه‌ها و صاحب عکسها

از دیگر مثالهای متعارف تشبیه نسبت خالق و مخلوق است به نسبت یک انسان با آینه‌های گوناگون یا عکسها و تصاویری که از وی در آینه‌ها افتاده است.

به بیان یکی از اساتید محترم در عبارات زیر توجه نمائید:

« اتاقی را در نظر آورید که آینه‌کاری شده است. بعضی از این آینه‌ها مقعر، و بعضی محدب و پاره‌ای مسطح‌اند؛ همچنین بعضی رنگی‌اند، با رنگ‌های مختلف و برخی بی‌رنگ؛ نیز پاره‌ای زنگار بسته برخی صیقلی‌اند؛ و همچنین شکل‌ها و اندازه‌های متفاوت دارند و در جهات و زاویه‌های گوناگون تعبیه شده‌اند. وقتی انسان وارد این اتاق می‌شود و در وسط آن می‌ایستد، هزاران تصویر انسان از همان یک فرد در این آینه‌های مختلف پدید می‌آید و هر آینه‌ای به حسب استعداد و اندازه و رنگ و شکل خود، تصویر و جلوه‌ای خاص از همان یک انسان پدیدار می‌کند.

در این مجموعه هرچند هزاران انسان با ویژگی‌های مختلف دیده می‌شود، همگی تجلیات و جلوه‌های همان یک انسان ایستاده در وسط اتاق‌اند و اگر امر بر کسی مشتبه شود و بپندارد واقعاً انسان‌های گونه‌گونی در اتاق هستند راه چاره آن است که آینه‌ها شکسته شود تا حقیقت واحد نمایان گردد.

عرفا می‌گویند نسبت حق‌تعالی با موجودات عالم چنین است؛ یعنی همهٔ موجودات از عقل اول تا مادهٔ نخستین، همگی آینه‌های چهرهٔ حق‌تعالی هستند.

از قُمّهٔ عرش تا به ایوان سماک

و‌ز طارم چرخ تا به مطمورهٔ خاک

هر ذرّه که هست، آینهٔ خورشید است

در دیدهٔ آن کو نظری دارد پاک

(مؤیدالدین جندی، نقد النصوص، ص ۱۴۲)

هر موجودی به قدر استعداد و خصوصیات خود، وجودنما و حق‌نماست. در این میان یک وجود بیش نیست لکن آینه‌ها موجب می‌شوند، وجودات و موجودات دیده شوند.

معشوقه یکی است لیک بنهاده به پیش

از بهر نظاره صدهزار آینه بیش

در هر یک از آن آینه‌ها بنموده

بر قدر صقالت و صفا صورت خویش[۳]

همهٔ عالم صور مرآتیهٔ حق‌تعالی هستند و حق در همهٔ این آینه‌ها به قدر سعه و استعدادشان تجلی کرده است و از همین رو همه آیات و نشانه‌های آن بی‌نشان و همه حق‌نمایند: فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ. و وقتی آینه‌ها بشکند آن‌گاه حق واحد و وجود واحد نمایان می‌شود: کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ، و لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ.

در این تمثیل نکته‌ها و دقایقی وجود دارد، که می‌باید به‌طور عمیق کانون توجه قرار گیرند:

الف) صورتی که در آینه دیده می‌شود از جهتی عین صورت مقابل (صورت صاحب صورت) است؛ یعنی مثلاً کسی که در برابر آینه می‌ایستد و مشغول شانه کردن موی خویش است، در آینه خودش را و صورتش را می‌نگرد، نه چیزی دیگر را. اما با این حال، صورتِ در آینه غیر از صورت صاحب صورت است. بنابر‌این میان صورت مرآتی و صورت حقیقی، از جهتی عینیت و از جهتی غیریت برقرار است. میان حق و خلق نیز چنین ارتباط دو‌پهلویی برقرار است: از جهتی عین هم و از جهتی غیر یکدیگرند؛

ب) در مقایسهٔ صورت مرآتی و صورت صاحب صورت، صورت صاحب صورت وجود حقیقی دارد و صورت حقیقیِ صاحب صورت است. اما صورتِ در آینه گرچه به‌حقیقتْ واقعیت دارد و هیچ‌وپوچ نیست، صورت مجازی صاحب صورت است و وجود مجازی و خیالی آن به شمار می‌آید. خلق نیز نسبت به وجه حق چنین است؛ یعنی صورت مجازی و خیالی وجه حق است…» [۴]

در درسهای بعد با اصطلاح وجود مجازی بیشتر آشنا می‌شویم. فعلاَ سخن در اینست که در این تشبیه دقت کنیم و توجّه بنمائیم که وجه شبه فقط استقلال نداشتن تصاویر از صاحب صورت است. تصاویر از جهتی همان صاحب صورتند و از جهتی غیر از وی می‌باشند.

ولی باید دقّت کنیم که این مثال نیز از جهات متعدد با توحید قرآنی متفاوت است.زیرا در این مثال آینه‌ها وجودی مستقل از انسان صاحب عکس‌ها دارند. گاهی برای آنکه مثال دقیق‌تر شود تشبیه میان انسان صاحب عکس با خود عکسها (و نه آینه‌ها) برقرار می‌شود و می‌گویند عالم مانند «صور مرآتیه»است ولی تصاویر و عکسها نیز گرچه از حیثی قائم به آن انسان هستند ولی تمام وجودشان به آن انسان گره نخورده است و از جهتی وابسته به آینه‌ها هستند. امّا در عالم خلقت مخلوقات از همه جهت وابسته و عین ربط به خالق می‌باشند و هیچ جهت استقلالی ندارند.

پس این مثال فقط از یک جهت مسأله وحدت در کثرت را نشان می‌دهد.

مثال سوم: نور بسیط و نورهای رنگارنگ

یکی دیگر از تشبیه‌ها، تشبیه نسبت خالق به مخلوق به نسبت نور خورشید در حالت بساطت و همان نور پس از عبور از شیشه‌های رنگارنگ است.

«اگر نوری مثل نور خورشید را در نظر آوریم که در برابر آن، شبکه‌ها و پنجره‌هایی از شیشه با رنگ‌های مختلف قرار داشته باشد، چه روی خواهد داد؟ نور خورشید خود دو ویژگی دارد؛ نخست آنکه بی‌رنگ است و دیگر آنکه یک نور است و تکثری ندارد. این نور وقتی به شیشه‌ها و شبکه‌ها برخورد می‌کند، آن دو ویژگی را به لحاظ حال شیشه‌های مقابل، از دست می‌دهد و خصوصیت دیگری به خود می‌گیرد. نورهایی که پشت شیشه‌ها پدیدارند، اولاً متکثرند، و ثانیاً رنگ‌های گوناگونی از سبز و سرخ و آبی و زرد و… دارند؛ یک نور بی‌رنگ و جلوه‌های متکثر و رنگارنگ. نورهای متکثر و رنگارنگ پشت شیشه‌ها از جهتی عین همان نور واحد بی‌رنگ است و از جهتی دیگر غیر آن‌اند.

وجود حق‌تعالی نیز یک نور واحد بی‌رنگ است؛ اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (سورهٔ ۲۴: النور، آیهٔ ۳۶) که به اقتضای ذوات و شبکه‌های اعیان ثابتهٔ اشیاء[۵]، به جلوه‌ها و تجلیات متکثر، خود را نشان می‌دهد.

اعیان همه شیشه‌های گوناگون بود

کافتاد در آن پرتو خورشید وجود

هر شیشه که بود سرخ یا زرد و کبود

خورشید در آن هم به همان رنگ نمود

(مؤیدالدین جندی، نقد النصوص، ص۷۱ـ۷۲)» [۴]

این تشبیه همانطور که پیداست بیشتر نشأت گرفتن کثرت را از وحدت نشان می‌دهد که حقیقت وجود همان نور بسیط بی‌رنگ است و کثرات نیز همان واحدند در مقام تلوّن و رنگارنگی. واحد در مقامی خالص و بسیط و بی‌رنگ بود و خودش بدون اضافه شدن چیزی و بدون دخالت غیری تکثر یافت؛ پس کثیر از جهتی همان واحد است و واحد از جهتی همان کثیر است.

با این همه این تشبیه نیز صددرصد مانند توحید قرآنی نیست. زیرا در اینجا فرض شده که شیشه‌هائی جدای از آن نور خورشید بوده است که سبب تنوع و تکثر نور خورشید گشته است، با اینکه در نظام عالم خلقت تکثر موجودات و تجلیات ذات حق تعالی به نفس آنهاست و نیازی به امر مستقلی وراء حقیقت وجود ندارد.

در عالم خلقت آن حقیقت بسیط و خالص وجود در عین آنکه مستقل است با اهمان بی‌رنگی و خلوصش با همه کثرات نیز همراه است و در همه چیز و با همه چیز است ولی در این مثال مقام اطلاق و بساطت نور مقامی است و مقام تلوّن و رنگارنگی آن مقامی دیگر و این دو از هم بریده و جدایند و اختلاف مکانی آن‌ها را از هم منفصل و بریده کرده است.

مثال چهارم و پنجم: یک و اعداد یا الف و حروف

در مثال دیگری عرفا خالق متعال را به عدد یک یا الف و مخلوقات را به اعداد یا کلمات تشبیه می‌نمایند. زیرا اعداد همان یکند که تکرار شده است و کلمات نیز همان الفند که در هر موضعی تکرار شده و با خمیدگی و راستی خود حروف را می‌سازد. پس از جهتی همه یکی هستند و از جهتی اموری متکثر و متعددند که از همان واحد بدون هیچ ضمیمه و اضافه‌ای به وجود آمده‌اند.

یکی از عرفا گویند:

کثرت چو نیک در نگری عین وحدت است

ما را شکی نیست در این گر ترا شَکَسْت

در هر عدد ز روی حقیقت چو بنگری

گر صورتش ببینی و گر ماه یِکَسْت

(نقد النصوص، ص ۶۹)

و شیخ محمود شبستری نیز می‌فرماید:

جهان را دید امری اعتباری

چو واحد گشته در اعداد ساری

(گلشن راز. ص ۸)

این تشبیهات نیز از جهتی نیکوست[۷] ولی روشن است که عدد یک یا حرف الف برای پدید آوردن اعداد و حروف محتاج تکرار است و نمی تواند در عین استقلال خود و وحدتش با همه کثرات همراه شود؛ ولی خداوند متعال از همه این جهات مبراست و با تکرار خود خلق نمی کند، بلکه در مقام تجلی و خلق به تعبیری مسامحی از اطلاق و سعه خارج شده و محدود می‌شود.

مثال ششم: حقیقت و خیال یا شاخص و سایه

از مشهورترین مثالها در بیان وحدت شخصی آنست که خداوند متعال مانند یک حقیقت و عالم و کثرات مانند خیال و توهّم آن واقعیت است، مثل آنچه انسان دوبین و احول می‌بیند. پس در حقیقت یک چیز بیشتر نیست و دوتا دیدن ما حقیقت را دوتا نمی‌کند.

شیخ عطار می‌فرماید:

یکی خوان و یکی خواه و یکی جوی

یکی بین و یکی دان و یکی گوی

یکیست این جمله چه آخر چه اوّل

ولی بیننده را چشم است احْوَل

(اسرارنامه، ص ۸۸)

 

نظیر همین مسأله را درباره سایه و شاخص می‌گویند:

« از جمله مثال‌های دقیقی که عرفا درباره ارتباط حق و خلق و چگونگی تحقق کثرت در کنار وحدت اطلاقی وجود حق، با الهام از متون شریعت، ارائه کرده‌اند، مثال سایه و صاحب آن است. سایه در مقایسه با صاحب آن، صرفاً وجودی خیالی و نمودی بسیار ضعیف است؛ چنان‌که گرچه نمی‌توان آن را معدوم انگاشت و اصل تحقق و واقعیت آن انکارناپذیر است، وجود آن نیز حقیقتاً وجود شخص نیست و هیچ سهمی از متن وجودی او را تشکیل نمی‌دهد. همه عالم در مقایسه با وجود حق‌تعالی سایه او شمرده می‌شوند؛ در عین آنکه هستند، هیچ بخشی از متن واقع را سامان نمی‌بخشند و وجود حقیقی از آنِ خداست، و عالم، وجودِ سایه‌ای و ظلّی و خیالی دارد.» (حجهالاسلام و المسلمین امینی‌نژاد، حکمت عرفانی)

اشتباهی که در این مثالها معمولاً اتفاق می‌افتد آنست که مخالفان عرفان می‌پندارند که خیال وسایه عدم محضند و از این مثالها نتیجه می‌گیرند که عالم ازدید عرفا عدم مطلق است و هیچ بهره‌ای از واقعیت ندارد.

ولی خیال ما عدم مطلق نیست، بلکه خیالات و اوهام نیز مرتبه‌ای از تحقق و واقعیت را داراست. بدیهی است که آنچه احول می‌بیند عدم محض نیست چراکه عدم محض را نمی‌توان دید. پس خیالات چیزی است و نفس الأمری دارد با این حال حقیقت را هم درست و کامل نشان نمی‌دهد و آثار حقیقت را هم واجد نیست و لذا نمی‌توان آن را لمس نمود و جابجا کرد.

پس نه هست و نه نیست و هم هست و هم نیست؛ هر کدام از جهتی. نه مانند هستِ حقیقی است که جائی اشغال می کند و لمس می شود و نه مانند نیست حقیقی که حتی ظهور حقیقت و انعکاس آن هم نباشد. در عین حال با تمام وجود وابسته به حقیقت است و منشأ و ریشه‌ای جز همان امر حقیقی ندارد.

سایه نیز همینطور است. سایه از جهت عدم است، چون همان نبود نور را سایه می‌گویند، ولی در عین حال بهره‌ای از واقعیت دارد و همراه با شاخص می‌چرخد و می‌گردد و می‌آید و می‌رود. پس آن هم به تعبیر مسامحی برزخی میان وجود و عدم بوده و میان بود و نابودی اسیر است.

علاوه بر این تمثیل‌ها، عرفا از تمثیل‌های دیگری همانند صورت و معنا، تمثیل پوست و مغز و تمثیل جسم و جان، تمثیل نقطه و دائره، در تبیین وحدت شخصیه وجود و ارتباط حق و خلق بهره می‌برند. ولی باید توجه داشت که در هیچ جا نه کثرت را مطلقاً انکار می‌کنند و نه کثرت را با وحدت آن چنان می‌آمیزند که وحدت از مقام قداست خود خارج شده و از نامتناهی بودن خود خارج شود.

با توجّه به آنچه گذشت تا حدودی آنچه در روایات آمده و برهان عقلی هم بر آن دلالت میکند روشن میشود. همه بحثهای گذشته به دنبال آن بود که نسبتی را میان خالق و مخلوق ترسیم کند که مخلوق جدای از خالق نباشد و وی را محدود نسازد و کثرت و وحدت با هم جمع شوند.

اگر این نسبت درست تصور شود می‌توان از آن نتیجه گرفت که «خداوند متعال نامتناهی است»؛ زیرا وقتی چیزی با همه چیز بود و هیچ چیز از او خالی نبود و به تعبیر دیگر غیری نداشت، طبیعی است که نامتناهی هم باشد چون چیزی وراء او نیست که او را حد بزند. برای توضیح بیشتر در این باب در درس بعد به شرح چهار تفسیر موجود برای «نامتناهی» می‌پردازیم تا از خلط میان معانی مختلف آن اجتناب نمائیم.

 

جهت دریافت مقاله کلیک نمایید.