▼جهت دریافت مقاله کلیک نمایید.
آیا مرحوم حضرت آقای حاج سید هاشم موسوی حداد وصی باطن مرحوم قاضی و جانشین معنوی ایشان بوده اند یا نه؟
در این مقاله به این سوال پاسخ داده میشود.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
و لعنه الله علی أعدائهم أجمعین و لاحول و قوّه إلا بالله العلی العظیم
مقدمه
یکی از مسائلی که أخیراً در فضای مجازی منتشر شده و در حال گسترش است، بحث از وصی مرحوم قاضی أفاض الله علینا من برکات نفسه القدسیّه است. سلسله مقالات حاضر نقدی بر برخی مسائل منتشر شده است که متأسفانه مشتمل بر تعریضات ناصوابی به محضر حضرت آیه الحق حضرت آقای حاج سید هاشم موسوی حداد قدس سره میباشد. (به جهت حفظ احترام افراد از بردن نام منتقدین اجتناب شده و فقط متن مطالب ایشان نقل میشود.)
مشهور است که مرحوم قاضی قدس سره وصی خود را در امر طریقت مرحوم آیه الله حاج شیخ عباس قوچانی رضوان الله علیه قرار دادند که از آخرین شاگردان مرحوم قاضی بوده و در زمان رحلت ایشان حدود ۳۵ سال داشتهاند.
در این باب چند سؤال مطرح است:
۱. مستند وصیت مرحوم آیه الله قوچانی چیست و وصایت ایشان چگونه است؟ (پاسخ در مقاله: وصی مرحوم قاضی (۱) مقام عرفانی مرحوم آیه الله حاج شیخ عباس قوچانی)
۲. آیا کس یا کسان دیگری نیز بودهاند که وصی ظاهر (وصی رسمی) ایشان بوده و به تصریح ایشان وصایتی داشته باشند یا نه؟ (پاسخ در مقاله: وصی مرحوم قاضی (۲) مقام عرفانی مرحوم آیه الله العظمی بهجت)
۳. جایگاه عارف کامل حضرت آقای حاج سید هاشم حداد قدس الله نفسه در این میان چیست؟ و آیا ایشان وصی باطن مرحوم قاضی قدس سره بودهاند یا نه؟
۴. دستگیری دیگر بزرگان از شاگردان مرحوم قاضی (همچون مرحوم علامه طباطبائی و اخویشان مرحوم آیه الله الهی قدس سرهما) از چه باب بوده است؟ (پاسخ در مقاله: وصی ظاهر و وصی باطن)
پاسخ سؤال چهارم در مقاله وصی گذشت. این سه مقاله پاسخ به سه سؤال اول میباشد.
در شماره اول و دوم پاسخ سؤال اول و دوم بیان شد و این شماره به سؤال سوّم اختصاص دارد.
آیا مرحوم حضرت آقای حاج سید هاشم موسوی حداد وصی باطن مرحوم قاضی و جانشین معنوی ایشان بوده اند یا نه؟
از زمانی که مرحوم حضرت علامه آیه الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی قدس سره کتاب عجیب و گرانسنگ روح مجرد را تألیف کردند، برخی از اهل سلوک که جایگاه مرحوم حداد برایشان قابل درک نبود به طعنه بر آن آغاز نمودند و میگفتند اقا سید هاشم این طور که ایشان گفتهاند نبود و چنین درجاتی نداشت و علامه طهرانی به واسطه محبت، ایشان را بزرگ نموده و بیش از آنچه بودهاند جلوه دادهاند.
چند صباحی است زمزمههای جدیدی طرح شده که میگوید اصلاً مرحوم حضرت آقای حداد استمرار بخش راه مرحوم قاضی نبوده و مجاز در دستگیری نبودهاند. اصل این زمزمهها به نقل قولی غیرعالمانه از یکی از فضلای معاصر باز میگردد که هنوز اثر خود را به طبع نرساندهاند و امید است با تأمل در این نقد از طبع این مطالب خطا صرف نظر نمایند ولی در هر حال بخشهائی از آن راهی فضای مجازی شده است و نویسنده محترمی که در مقاله قبل مطالبشان بررسی شد نیز این مطالب را از آن فاضل نقل نمودهاند.
عبارات منتقد محترم
حقیر ابتداء مطالب فاضل محترم را آورده و سپس مواضع قابل تأمل و بررسی را عرض میکنم:
«از آیه الله آشیخ حسن صافی اصفهانی پرسیدم چرا آقای قاضی، آشیخ عباس قوچانی را وصی خود قرار داد؟ فرمودند: اتفاقا همین سؤال را من از آقا شیخ عباس کردم گفت: نه از باب این که چیزی باشد؛ نخواست این رشته به دست عوام بیفتد.
و از آیه الله آشیخ محمد غروی شنیدم که از آقا شیخ عباس قوچانی نقل می کرد که آقای قاضی به من گفت: می خواهم شما را وصی خودم در این کار قرار بدهم. گفتم: من که چیزی ندارم. فرمود: اگر شما قبول نکنید آقای لاری می آید در میدان. پس من قبول کردم و آقای قاضی کتبا نوشت که آقا شیخ عباس مجتهد قوچانی وصیّ من است در طریقت.
آقای غروی می فرمود: بعد از فوت آقای قاضی من با آقای نجابت و شخص دیگری نزد آقای لاری رفتیم. آقای لاری گفت: امروزه مرجع در این امور من هستم. بعد از مدتی نزد آقا شیخ عباس قوچانی رفتم. گفت: آن حرفهایی را که لاری می زند حدّاد هم دارد می زند! (طریقه مقرّبین، مخطوط).»
(متن مطابق نقل نویسنده مزبور از فاضل محترم است ولی در نسخه اصل فاضل محترم اضافاتی دارد که حذف آن مخل نیست لذا به همین مقدار بسنده شد.)
نویسنده طریقه مقربین (سامحنا الله و ایّاه) در کنار نقل این مطالب، در نوشته اصل قدم را فراتر گذاشته و خود را در مسند اظهار نظر نشانده و گفتهاند:
«آقای قاضی رضوان الله سبحانه و تعالی علیه تصریح فرمودهاند که وصی طریقت حقیر آشیخ عباس قوچانی است، و وصیتشان بسیار صریح، روشن و واضح است و قابل هیچگونه تأویل نیست که کسی بگوید: این وصی وصی ظاهری است و من وصی باطنی هستم و شخص ثالثی بگوید من هم وصی هستم برای آقای قاضی که وصایتم بین وصی ظاهری و باطنی است…
این ناچیز میگوید: با اینکه آقای قاضی وصیت کرد که در طریقت وصی من آقای آشیخ عباس هاتف قوچانی است دو نفر از عوام که ترددی پیش مرحوم قاضی داشتند هر کدام جداگانه خود را جانشین آقای قاضی و مرجع این کار قرار داده و یکی از آنها خود را وصی باطنی معرفی کرده و البته هر کس ادعائی بکند از چند نفر مرید محروم نمیشود که به او بگروند و همین کار مقدمه جمع کردن مشتری باشد.»
در این کلام اشتباهات بسیار زیادی وجود دارد که به ترتیب عرض میشود:
اشتباه اوّل: تحریف جایگاه مرحوم حضرت حداد در نزد مرحوم قاضی
نویسنده نوشته است:
«دو نفر از عوام که ترددی پیش مرحوم قاضی داشتند هر کدام جداگانه خود را جانشین آقای قاضی و مرجع این کار قرار داده و یکی از آنها خود را وصی باطنی معرفی کرده»
به قرینه توضیحات قبل و بعد مسلم است که منظور نویسنده از این دو نفر حضرت آقای حداد و آقای لاری هستند. نویسنده چنین وانمود کرده که این دو نفر «ترددی پیش مرحوم قاضی داشتند»؛ یعنی مختصر ارتباطی با مرحوم قاضی داشتهاند.
مسلماً این تعبیر تحریف تاریخ است؛ زیرا مرحوم حضرت آقای حداد از قدیمیترین شاگردان مرحوم قاضی و خاص ترین شاگرد ایشان بودهاند و احدی از شاگردان مرحوم قاضی به این مقدار مورد عنایت مرحوم قاضی نبوده است.
اینک فقراتی از متن تاریخ را مرور کنیم و ببینیم که گاه انسانها برای رسیدن به مقاصد شخصیه خود چگونه حاضر میشوند تاریخ را واژگونه کرده و حریم اولیاء الهی را نیز نگه ندارند:
فرزند مرحوم قاضی جناب مرحوم آقا سید محمدحسن قاضی در منزلت مرحوم حداد گویند:
به خاطر منزلت و مقام ناشناختهاى که در نزد آقاى قاضى داشت و مرحوم قاضى از او بسیار تجلیل مینمود ، و برخلاف عادت خویش با بقیه اصحاب، ساعتهاى طولانى با او خلوت میکرد، زیرا وقتى که قاضى- در پایان مجلس- میفرمود:«سبحان ربک رب العزه عما یصفون»، جمع حاضر برمیخاستند و در هر حالى که بودند مجلس را خالى میکردند.
و من خودم شخصا شاهد بودم که بعد از گذشت ساعتى یا ساعتهایى از مجلس، هنوز جذبات پیدرپى او را فرامیگرفت و سیاهى چشمانش در داخل حدقه میچرخید و او به چپ و راست متمایل میشد و چهبسا در این مواقع آب خنک میخواست که بنوشد و بقیه را بر سر و سینه بریزد.
اینجا بود که از اعماق جان ندا میزد: «سبحان ربک … سبحان ربک»، که آن را به سختى در لبانش میچرخانید. در این حال، جمع حاضر پراکنده میشدند، ولى حتى در چنین حالتى نیز، در تابستان یا زمستان، آقاى حداد منتظر بود که همه بروند و او نزدیکتر بیاید و باقى آب ظرف را به سینه خود بریزد! (آیت الحق(ترجمه)، ج۱، ص: ۳۶۶)
«هروقت که قاضى براى زیارت به کربلا میآمد سید هاشم حداد میزبان ایشان بود. و از ایشان پذیرایى میکرد. از او نقل است که قاضى در اکثر زوایاى صحن شریف شبها را بیدار میماند و عبادت میکرد. » (آیت الحق(ترجمه)، ج۱، ص: ۴۳۲)
« از این لحظه یا نقطه است که سید هاشم حداد گامهاى بلندى بسوى کمالات برمیدارد و مدارج عالى عرفان را طى مینماید. و اگرچه در آغاز عصا بدست و کند و با قدمهاى لرزان و سنگین گام برمیداشت اما پس از آن گامهائى تند و استوار بود تا جائى که مورد اطمینان و ایمان و اعتقاد استاد خود قرار گرفت و او را پناهگاه اسرار خود قرار داد. استاد او کمتر کسى از شاگردان خود را به دیدار و گشودن در دوستى و معاشرت با او سفارش مینمود، زیرا او بسیار عزیز بود و بسیار بوجود او افتخار مینمود و هرگز او را، جز به خواص خود، معرفى نمینمود. آنان که مراحل آغازین را طى نموده بودند و مایل بودند مقدار درستى و صحبت نظرات خود را بدانند، و یا اینکه توانائى آن را داشتند که در این راه حرکت کرده و پیشرفت نمایند بدون آنکه دچار تردید یا سستى شوند.» (آیت الحق(ترجمه)، ج۲، ص: ۱۱۱)
«چه بسیار استاد را مشاهده کردهام که دچار حالت جذبه وجدانى میشدند و این حالت کاملا بر ایشان چیره میشد، پس به حاضرین در مجلس اشاره مینمودند که متفرّق شوند، اما فقط او- سید هاشم حداد، نزدیک استاد باقى میماند و از ایشان پرستارى مینمود، تا اینکه به حال طبیعى باز میگشتند. و تعجّب در اینجا است که کسى از یاران و همنشینان جرأت نمیکرد از حالتى که به او دست میدهد سؤالى از ایشان بنماید، بلکه همگى سکوت و چشمپوشى از سؤال کردن درباره آنچه دیده بودند را ترجیح میدادند، البته جمع تعداد حاضران در اینگونه اتّفاقات و احوال بیش از تعداد انگشتان دست نبودند؛ اینهمه پنهانکارى براى چیست؟ و تا این حد عزیز و گرانبها دانستن دیدهها به کدام دلیل متکى است؟ در حالى که این شاگرد -سید هاشم حداد- فقط یک مرد بازارى و کاسب کار و از عوام الناس است، ولى سایر حاضران از علماى برجسته و از کسانى بودند که مدارج علم و فضیلت و معارف اسلامى را طى نموده بودند، همانند علامه طباطبائى یا کسان دیگرى در همین منزلت از علم و فضیلت» (آیت الحق(ترجمه)، ج۲، ص: ۱۱۲)
مرحوم آقا سید محمدحسن قاضی میفرماید مرحوم قاضی در زمان حیات خود برخی از افراد را به مرحوم حداد ارجاع دادهاند:
« از یکى از ملازمان و همراهان مرحوم سیّد هاشم حداد نقل شده است که گوید: «یک بار با او- [مرحوم قاضی] قدس سره- مواجه شدم و سلام کردم، بدون آنکه با او آشنائى قبلى داشته باشم، نزدیک من آمد و پرسید معنى این گفته خداوند متعال چیست که میفرماید: وَ أَنَّهُ تَعالی جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَهً وَ لا وَلَداً. (بلند مرتبه است شأن خداوند نه همسر دارد و نه فرزند) و من در آن لحظه هیچگونه پاسخى نداشتم که به او بدهم. و این در حالى بود که شخص مذکور ادّعا داشت که قرآن را میخواند و بیشتر مضامین آن را با سلیقه عربى خود میفهمد.
زیرا تصوّر میکرد از سطح مردم عادى بالاتر است، اما هنگامى که این آیه از او سؤال شد، جوابى براى گفتن نداشت و گوئى به گوش او نخورده است. زیرا مقصود از عبارت (جدّ ربّنا) را نمیدانست و مجبور شد از اهل فن معنى آن را بپرسد، پس از راهنمائیها و پرسوجوها مجددا به خود ایشان- قدس سره- برگشت و ایشان هم او را به سید هاشم حدّاد راهنمائى کرد، زیرا با او خودمانى بود، و این حکایت سبب میشود که شخص نامبرده از ملازمان او شود و در مجالس ایشان شرکت نماید و از نظر اخلاقى و معنوى از وى بهرهها ببرد. (آیت الحق(ترجمه)، ج۲، ص: ۸۸(»
مرحوم علامه طهرانی می فرمایند:
«روزى در صحن مطهّر، یکى از تلامذه مرحوم قاضى به نام: علّامه لاهیجى انصارى که براى زیارت مشرّف شده بود و با حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس در وسط صحن ملاقات کرده و دیده بوسى کردند- و من هم در آنوقت در معیّت ایشان بودم- در ضمن احوالپرسیها و مکالمات، از حضرت آقاى سیّد هاشم نام برد و احوالپرسى نمود؛ و در میان سخنان خود گفت:
«مرحوم قاضى خیلى به ایشان عنایت داشت، و او را به رفقاى سلوکى معرّفى نمیکرد؛ و بر حال او ضَنَّت داشت که مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است که در زمان حیات مرحوم قاضى موت اختیارى داشته است؛ بعضى اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول میکشید.
و مرحوم قاضى میفرمود: سیّد هاشم در توحید مانند سنّیها که در سنّى گرى تعصّب دارند، او در توحید ذات حقّ متعصّب است؛ و چنان توحید را ذوق کرده و مسّ نموده است که محال است چیزى بتواند در آن خلل وارد سازد.» (روح مجرد، ص: ۱۳)
«جناب محترم آقاى علامه انصارى لاهیجى أطال الله عمره که محضر آیه الحق و سند الفریقین آقاى حاج میرزا على آقاى قاضى رضوان الله علیه را در نجف اشرف ادراک نمودهاند در روز هفتم شهر ربیع الثانى ۱۴۱۱ هجریه قمریه که در حرم مطهّر حضرت ثامن الحجج سلام الله علیه زیارت و ملاقات دست داد، از جمله فرمودند:
«مرحوم قاضى به آقا سید هاشم حدّاد عنایت خاصّى داشت، مرحوم حداد بدوا در نجف اشرف در مدرسه هندى حجره داشت، و در همان حجرهاى که مرحوم آیه الله سید مهدى بحر العلوم حجره داشته است، و مرحوم قاضى به آقاى سید هاشم حداد بعضى اوقات میگفت: امشب حجره را خلوت کن، من میخواهم تا صبح در آن بیتوته کنم «.(مخطوطات، ج/ ۲۲، ص ۵۵)
و نیز از مرحوم آیه الله حاج شیخ عباس قوچانى نقل میفرمایند:
«مرحوم آقا سید هاشم در بین شاگردان مرحوم قاضى حالات قوى داشت و مرحوم قاضى به آقا سید هاشم عنایت خاصى داشتند، و ایشان را به رفقا معرفى نمیکردند تا مزاحم حال وى نشوند».
و نیز میفرمایند:
«حضرت آقاى حاج سیّد محمّد حسن قاضی أدامَ الله ایّام برکاته آقازاده مرحوم قاضى أعلى اللهُ درجتَه فرمودند: خبر رحلت مرحوم مسقطى را به آقا سیّد أبو الحسن اصفهانى تلگراف نموده بودند، و ایشان هم پیام رحلت را توسّط واسطهاى به مرحوم قاضى که در مدرسه هندى حجره داشتند اعلام کردند. من داخل صحن مدرسه بودم و علّامه آقاى سیّد محمّد حسین طباطبائى و اقا شیخ محمّد تقى آملى و غیرهما از شاگردان مرحوم قاضى نیز در صحن بودند. هیچیک از آنها جرأت ننمود خبر ارتحال مسقطى را به حجره بالا به مرحوم قاضى برساند. زیرا میدانستند این خبر براى مرحوم قاضى با آن فرط علاقه به مسقطی غیر قابل تحمّل است. لهذا حضرت آقاى حدّاد را اختیار نمودند که وى این خبر را برساند. و چون آقاى حدّاد این خبر را رسانید، مرحوم قاضى فرمودند: میدانم ! «(روح مجرد، ۱۰۳ و ۱۰۴)
مرحوم حضرت آقای حداد از اقدم تلامذه مرحوم قاضی بوده اند و مدت استفاده شان از محضر مرحوم قاضی حدود بیست و پنج سال بوده است (روح مجرد، ص۱۰۱) در حالیکه مدت استفاده مرحوم قوچانی سیزده سال و مرحوم بهجت ده سال و مرحوم علامه طباطبائی چهار سال بوده است (رک: آشنای آسمان، ص ۱۷۰)
آیا با وجود این نقل قولهای مسلم تاریخی میتوان درباره ایشان نگاشت: «ترددی پیش مرحوم قاضی داشتند». آیا این تعابیر نقل صحیح و واقعی تاریخ است؟!
اشتباه دوم: اهانت و تهمت به حضرت آقای حداد
نویسنده (سامحنا الله و ایاه) نوشته است:
«و یکی از آنها خود را وصی باطنی معرفی کرده و البته هر کس ادعائی بکند از چند نفر مرید محروم نمیشود که به او بگروند و همین کار مقدمه جمع کردن مشتری باشد.»
تعبیر به «جمع کردن مشتری» و «محروم نشدن از مرید» اهانت و تهمت محض است؛ نویسنده پنداشته که حضرت آقای حداد نیز چون ابناء دنیا دکانی گشوده و دنبال جمع کردن مشتری بودهاند و بر اساس پیروی از هوای نفس ادعای کاذبی نمودهاند.
خداوند غیور است و نسبت به اولیاء خود غیرت دارد و از کنار تهمت به اولیاء خود نخواهد گذشت که فرمود: «مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ أَنَا أَسْرَعُ شَیْءٍ إِلَى نُصْرَهِ أَوْلِیَائِی» خصوصاً که نویسنده محترم با مسائل معرفتی بیگانه نیستند و از مثل ایشان ارتکاب چنین گناهی متوقع نیست.
آیا مرحوم حدادی که مرحوم قاضی درباره ایشان میفرماید:«سیّد هاشم در توحید مانند سنّیها که در سنّى گرى تعصّب دارند، او در توحید ذات حقّ متعصّب است؛ و چنان توحید را ذوق کرده و مسّ نموده است که محال است چیزى بتواند در آن خلل وارد سازد. (روح مجرد، ص: ۱۳)» برای متاع پوچ دنیا و جمع کردن مرید ادعای کذب نموده و مردم را به خود دعوت مینماید.
مرحوم حداد تنها کسی در عرفای متاخرند که از جهت علمی میتوان بر اساس حالات منقول از ایشان مقام کمال و اتمام اسفار اربعه را درباره ایشان اثبات کرد و دیگران یا چنین درجاتی ندارند و یا چنین مدارکی از ایشان باقی نمانده است و لذا مکرر از اساتید عرفان نظری معاصر شنیدهایم که برای شرح حالات انسان کامل، حالات ایشان را مثال میزنند.
آیا چنین سخن گفتن درباره چنین شخصیتی رواست؟ از قواعد شرع بگذریم، آیا با قواعد علم و دانش و موازین فن عرفان سازگار است؟
اشتباه سوّم: تحریف شخصیت شاگردان مرحوم حضرت آقای حداد
نویسنده درباره شاگردان حضرت آقای حداد نوشته است:
«و البته هر کس ادعائی بکند از چند نفر مرید محروم نمیشود که به او بگروند و همین کار مقدمه جمع کردن مشتری باشد.»
در این عبارات چنین وانمود میکند که مریدان مرحوم آقای حداد کسانی بودند که به مجرد ادعائی گرد آمده و مشتریانی بر دکان و بازار ایشان شدند.
گویا نویسنده فراموش کرده که مریدان ایشان اعلم و افضل و اکمل عرفای معاصر بوده و احدی به مانند ایشان در میان ارادتمندان مرحوم آیه الله حاج شیخ عباس قوچانی قدس سره یافت نمیشود.
آیا عارف کامل و علامه ذی فنون مرحوم علامه طهرانی قدس سره با آن مقام علمی و مراتب شهودی به صرف ادعا مرید شدند؟ یا عارف بزرگوار و عالم جامع مرحوم آیه الله حاج سید عبدالکریم کشمیری یا مرحوم آیه الله شهید مطهری یا مرحوم آیه الله سید مصطفی خمینی یا …؟
کجای عالم هستی سراغ داریم که مجتهدان مسلم و حکمت و عرفان خوانده و راه رفته و متقی و آدم دیده به صرف ادعا مرید کسی شوند؟ آن هم مرید یک نفر غیر عالم (به معنای عالم به علوم ظاهری)، آن هم کسی که در بساطش از کرامات و تصرفات خبری نیست و از عبودیت و فناء تنزل ننموده و فقط از توحید سخن میگوید و بس.
آخر کمی انصاف هم در قضاوت لازم است. رحمت خداوند بر مرحوم علامه طهرانی قدس سره که فرمودهبودند: طلبه فاضل کفایه خوانده اگر دست ارادت به کسی بدهد تعجب است!
اگر کسی از تاریخ هیچ نداند و از حضرت حاج سید هاشم موسوی حداد أفاض الله علینا من برکات تربته هیچ نخوانده باشد و نداند مگر اینکه چنین بزرگانی در نزد ایشان زانوی ادب و تواضع و ارادت به زمین زدهاند بس است تا زبان از جسارت به ایشان ببندد و در مواضع شک و تردید سکوت نماید.
اشتباه چهارم: توجّه نداشتن به معنای وصی ظاهر و وصی باطن
نویسنده میگوید:
«آقای قاضی رضوان الله سبحانه و تعالی علیه تصریح فرمودهاند که وصی طریقت حقیر آشیخ عباس قوچانی است، و وصیتشان بسیار صریح، روشن و واضح است و قابل هیچگونه تأویل نیست که کسی بگوید : این وصی وصی ظاهری است و من وصی باطنی هستم و شخص ثالثی بگوید من هم وصی هستم برای آقای قاضی که وصایتم بین وصی ظاهری و باطنی است…»
و میگوید:
«این ناچیز میگوید: با اینکه آقای قاضی وصیت کرد که در طریقت وصی من آقای آشیخ عباس هاتف قوچانی است دو نفر از عوام که ترددی پیش مرحوم قاضی داشتند هر کدام جداگانه خود را جانشین آقای قاضی و مرجع این کار قرار داده و یکی از آنها خود را وصی باطنی معرفی کرده»
اگر خواننده محترم مقاله وصی ظاهر و باطن را خوانده باشد به راحتی پی به اشتباه نویسنده میبرد بلکه از چنین اشتباه فاحشی تعجب مینماید.
درباره معنای وصی ظاهر و وصی باطن در مقاله وصی بیان شده است که در کتب عرفانی در حد تتبع نگارنده اصطلاح خاصی در این باب وجود ندارد و در فرمایش حضرت آیهالحق حاج سید هاشم موسوی حداد تعریفی خاص از وصی ظاهر و باطن ارائه شده که چنین است:
«وصىّ ظاهر، آن کس است که استاد در ملا عامّ او را وصىّ خود قرار میدهد، و مینویسد و امضا مینماید و معرّفى میکند.
وصىّ باطن آن کس است که در باطن خود به کمالات استاد مکمَّل بوده باشد و داراى معرفت شهودى و قدرت رهبرى باطنى و سرّى باشد، گرچه استاد وى را معرّفى نکرده باشد.»
بسیار روشن است که وصی باطن مقولهای است کاملاً مستقل از وصی ظاهر و این دو با هم نه مانعه الجمعاند و نه مانعه الخلو میباشند.
وصیت رسمی مرحوم قاضی _ چه بنویسند و چه ننویسند _ فقط دلالت بر وصایت ظاهر میکند؛ چون وصی ظاهر همان کسی است که استاد او را در ملأ عام معرفی مینماید و مینویسد و قید «ظاهر» قیدی زائد بر اصل وصایت ایشان و تأویل آن نیست تا گفته شود: «وصیت مرحوم قاضی قدس سره بسیار صریح، روشن و واضح است و قابل هیچگونه تأویل نیست که کسی بگوید : این وصی وصی ظاهری است. »
اما آیا این وصیت دلالت بر وصایت باطنی هم میکند؟ روشن است که هیچ دلالتی در آن وجود ندارد و به هیچ رو نمیتوان از این متن فهمید که مرحوم قوچانی قدس سره در باطن خود به کمالات استاد مکمَّل بوده و داراى معرفت شهودى و قدرت رهبرى باطنى و سرّى بوده اند، بلکه مسلم است که ایشان در آن تاریخ چنین درجهای نداشته اند بلکه مرحوم حضرت علامه طباطبائی و مرحوم حضرت آیه الله الهی قدس سرهما نیز که بسیار از مرحوم قوچانی قویتر بودهاند تا سالهای سال فاقد مقام فناء تام بوده اند و با تمسک به ذیل عنایات مرحوم قاضی و ارتباطی که با ایشان داشتهاند دستگیری میفرمودهاند.
آیا این وصیت نافی وجود وصایت باطن در شخص دیگری است؟ آیا میگوید در شاگردان مرحوم قاضی هیچ کس دیگری قابلیت دستگیری ندارد و مراجعه به مرحوم علامه طباطبائی یا مرحوم آیه الله الهی یا هر بزرگوار دیگری ممنوع میباشد؟ آیا میگوید در میان شاگردان مرحوم قاضی هیچ کسی نیست که در باطن خود به کمالات استاد مکمَّل بوده و داراى معرفت شهودى و قدرت رهبرى باطنى و سرّى باشد؟
روشن است که این وصیت هیچ دلالتی نفیاً یا اثباتاً بر این مطالب ندارد و واقعاًانسان تعجب میکند که چگونه نویسنده محترم پنداشته که طرح مسأله وصی ظاهر و باطن تأویل در کلام مرحوم قاضی است و با صراحت و وضوح آن منافی است؟!
آری! تنها در یک فرض میتوان حکم کرد که این وصیت نامه نافی وصایت باطن شخصی دیگر است؛ و آن اینکه مرحوم قوچانی دیگری را نفی کرده باشند. چون طبق این وصیت مرحوم قوچانی وصی ظاهرند و کلام وصی ظاهر در مقام تربیت حجت است و اگر ایشان کسی را نفی نمایند دلیل بر بطلان مسیر آن شخص است؛ چنانکه خود حضرت آقای حداد میفرمایند:
«استاد ظاهر و استاد باطن هر دو موجود است، و هر کدام مُقَوّى و مؤیّد دگرى میباشند؛ و در پیشبرد شاگرد به سوى مقصد اصلى سهمیّه گرانى را برعهده خود دارند. و در این صورت حتماً باید میان استاد ظاهر با باطن مخالفتى اتّفاق نیفتد که اختلاف دلیل بر عدم صحّت طریق است- انتهى مُحَصَّل و مُفاد فرمایش ایشان» )روح مجرد، ص۴۸۹ _ ۴۹۱(»
ولی عرض خواهد شد که مرحوم قوچانی نه فقط مرحوم حداد را نفی نفرمودند بلکه بالعکس نهایت احترام را برای ایشان قائل بوده و شاگردان را به ایشان هم ارجاع میدادند.
اشتباه پنجم: تفسیر غلط از حکایت منقول
نویسنده در خلال مطلب خود حکایتی نقل نموده و خواسته از آن در نقد و اهانت به مرحوم حضرت حداد قدس سره استفاده نماید؛ وی میگوید:
«و از آیه الله آشیخ محمد غروی شنیدم که از آقا شیخ عباس قوچانی نقل می کرد که آقای قاضی به من گفت: می خواهم شما را وصی خودم در این کار قرار بدهم. گفتم: من که چیزی ندارم. فرمود: اگر شما قبول نکنید آقای لاری می آید در میدان. پس من قبول کردم و آقای قاضی کتبا نوشت که آقا شیخ عباس مجتهد قوچانی وصیّ من است در طریقت.
آقای غروی می فرمود: بعد از فوت آقای قاضی من با آقای نجابت و شخص دیگری نزد آقای لاری رفتیم. آقای لاری گفت: امروزه مرجع در این امور من هستم. بعد از مدتی نزد آقا شیخ عباس قوچانی رفتم. گفت: آن حرف هایی را که لاری می زند حدّاد هم دارد می زند!»
فعلاً بنا بر صحت نقل این حکایت میگذاریم. این حکایت دو بخش دارد:
بخش اول این است که مرحوم قاضی فرمودهاند آقای لاری مدعی خواهد شد و این اتفاق هم افتاده است. این عبارت مرحوم قاضی دلالت بر مذمت آقای لاری مینماید و برخورد مرحوم قوچانی و مرحوم انصاری و مرحوم حداد نیز با ایشان در ادامه حکایت از بطلان مسیر ایشان و انحراف از صراط مستقیم سلوک دارد. (ان شاء الله در نوشتار دیگری به اشاره مطالبی راجع به ایشان عرض خواهد شد.)
بخش دوّم این است مرحوم قوچانی در اوائل رحلت مرحوم قاضی برایشان تأمل بوده که چرا مرحوم حداد چنین ادعائی کردهاند. ولی آیا این مسأله دلالت بر بطلان طریقه مرحوم حداد دارد؟
در مقاله اول عرض شد که مرحوم قوچانی در زمان وصایت ۳۵ سال داشته و مقامات عالی عرفانی نیز نداشتهاند. هم خود مرحوم آیه الله قوچانی به این معنا معترف بوده و هم دیگر شاگردان مرحوم قاضی به این معنا واقف بودند و لذا مکرراً سؤال میشده که چرا مرحوم قاضی ایشان را وصی قرار دادهاند و پاسخ آن نیز به تفصیل در مقاله اول بیان شد.
با توجّه به این نکته معلوم میشود که کاملاً طبیعی است که مرحوم قوچانی در آن زمان واقف به مقامات مرحوم حداد نباشند و باطناً سیطره بر ایشان نداشتهاند تا میزان صدق و طهارت ایشان را احراز کنند و مدّتی طول کشیده تا بتوانند مقامات ایشان را فهمیده و مطلع شوند که وصی باطن مرحوم قاضی ایشان هستند.
توجه به این نکته مهم است که بیاطلاعی وصی ظاهر از برخی مسائل و شک و تردید وی امری ممکن و طبیعی است و دلالتی بر نفی آن ندارد، مهم اینست که «باید میان استاد ظاهر با باطن مخالفتى اتّفاق نیفتد که اختلاف دلیل بر عدم صحّت طریق است» که میان مرحوم قوچانی با حضرت آقای حداد نه فقط مخالفتی نبوده بلکه پس از وقوف بر مقامات حضرت آقای حداد نهایت وفاق و همراهی بوده است.
پس اولین نکته در تفسیر غلط این نقل تاریخی توجه نکردن به جایگاه وصی ظاهر و توهم دلالت این نقل بر بطلان طریق مرحوم حداد است.
نکته دوم بیتوجهی به بقیه قرائن تاریخی است. از نظر علمی تحلیل یک واقعه تاریخی بدون قرائن و شواهد کاری کاملاً غیر علمی است.
نقلهای متعددی از شاگردان مرحوم قوچانی وجود دارد که نشان میدهد ایشان پس از وقوف بر مقامات مرحوم حداد، ایشان را برای دستگیری به برخی از شاگردان خود معرفی مینمودند و شاگردان مرحوم قوچانی با عنایت ایشان دائماً با مرحوم حداد در ارتباط بوده و از مجالس ایشان بهره میبردند. از جمله:
«جناب ارجمند آقاى حاج سیّدحسین دانشمایه نجفى که از تلامذه مرحوم آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى بودند نقل میکنند که: من مدّتى خدمت مرحوم آیه الله قوچانی تردّد داشتم و در مجالس روضه ایشان شرکت میکردم. پس از گذشت حدود دو سال، ازبیانات ایشان متوجّه شدم که صرف این آمدوشدها کافى نیست و راه خدا استاد لازم دارد. بعداً وقتى درباره استاد از خدمتشان سؤال کردم فرمودند: من إذن دستگیرى دارم و غیر از من میتوانید در کربلا خدمت آقاى حدّاد و در طهران خدمت آقاى حاج سیّدمحمّدحسین [علامه طهرانی] بروید)» نور مجرد، ج۱، ص: ۲۲۹(
جناب محترم آیهالله شیخ محمدصالح کمیلی نیز میگویند:
«زمانی که وارد حوزه علمیه سامره شدم در سن نوجوانی بودم و از حوزه سامره به نجف آمدم و مشغول دروس حوزوی شدیم، صبحهای پنجشنبه به منزل آیه الله شیخ عباس قوچانی میرفتیم و ایشان یک روضه خصوصی داشتند و چون میدانستم ایشان وصی مرحوم قاضی است به جلسات ایشان میرفتم و خدمت ایشان میرسیدیم و از توصیهها و کلمات اخلاقی ایشان استفاده میکردیم تا اینکه ایشان فرمودند: در کربلا سیدی است به خدمت ایشان هم برس و ما هم به توصیه ایشان به کربلا رفتیم و از همان نگاه اول مجذوب ایشان شدم«. (نامه کنگره بزرگداشت فقیه متأله آیهالله سیدعلی قاضی، شماره اول، تیرماه ۱۳۹۱، ص۲۳)
آیه الله حاج سید احمد نجفی نیز میگویند:
«حتی یک بار نشنیدم که درباره آقای حداد کلمهای که دال بر قصور و کوتاهی باشد بگویند، آقای حداد را به معنویت قبول داشتند. اصلا با هم تضادی نداشتند. خیلی هم توافق و دوستی و محبت زیاد بود . سالها در محضر مرحوم حداد بودم و همه مان با هم صمیمی و یک رنگ بودیم و هیچ وقت چنین چیزی نبود که تایید نکنند یا پشت سر ایشان بگویند
آقا شیخ عباس هر وقت کربلا مشرف میشدند میرفتند دیدن آقای حداد و چند دفعه با هم رفتیم منزلشان. و به رفقا میگفت بروید کربلا و آقای آسید هاشم حداد را ببنید.
از ایشان تعربف میکردند و می گفتند آسید علی آقا قاضی وقتی میرفتند کربلا (در آن زمان کار ایشان حدادی بود و نعل اسب درست می کردند) از حرم که می آمدند ساعتها در مغازه آقا سید هاشم مینشستند و به ایشان میفرمودند آسید هاشم شما یک وقتی مرجع اهل معنا و اهل معرفت میشوی.
بله! ایشان نسبت به آشیخ محمدتقی لاری تنقیص داشتند. آشیخ عباس نسبت به ایشان إن قُلتهای سلوکی داشت.»
نظیر این مطالب از شاگردان متأخر مرحوم قوچانی مکرر نقل شده است و روابط شاکردان مرحوم قوچانی با حضرت آقای حداد تحت نظر مرحوم قوچانی برقرار بوده است. مرحوم علامه طهرانی از جمله میفرمایند:
«حضرت آیه الله حاج شیخ حسن صافى اصفهانى و حجه الإسلام حاج شیخ محمّد ناصرى دولتآبادى و حجّه الإسلام حاج شیخ محمّد تقى جعفرى اراکى دام عزّهم هم خدمتشان [خدمت حضرت آقای حداد] مشرّف میشده و کسب فیض مینمودند، ولى استاد ایشان در نجف اشرف مرحوم آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى بودند. و همچنین آقاى حاج سیّد حسین دانشمایه نجفى و آقا میرزا محمّد حسن نمازى نیز به همین منوال بودند.» (روح مجرد، ص۶۳)
خود مرحوم قوچانی نیز با مرحوم حداد روابط صمیمی داشتند. مثلاً مرحوم علامه طهرانی نقل میفرمایند:
«روز قبل از عید غدیر در خدمتشان به نجف اشرف، براى زیارت مخصوصه عید غدیر مشرّف شدیم. و ظهر روز عید، همه رفقا جمیعاً در منزل آقا سیّد حسین نجفى دعوت داشتند. حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس با تمام اطرافیانشان بودند. آنهم محفل بسیار با حال و وجدآور بود.» (روح مجرد، ص۷۷)
علی ای حال کسی که صادقانه به تاریخ نظر کند شکی نمیکند که روابط مرحوم قوچانی با مرحوم حداد _ پس از وقوفشان بر مراتب معنوی ایشان _ در نهایت انس و صمیمیت بوده و ممکن نیست که مرحوم قوچانی ایشان را شخصی دکان دار _به تعبیر قبیح نویسنده مزبور _ بشمارند و در عین حال شاگردان خود را به ایشان معرفی نموده و به استفاده از محضر ایشان تشویق نمایند.
نتیجهگیری
نتیجه این مباحث چنین است:
۱. تنها کسی که با تصریح مکتوب یا ملفوظ خود مرحوم قاضی ادامه دهنده طریقه ایشان است، مرحوم آیه الله حاج شیخ عباس قوچانی میباشند و هیچ کس دیگری را ایشان به عنوان وصی به دیگران معرفی ننمودهاند.
۲. ممکن است در میان شاگردان مرحوم قاضی _که مراتب باطنی را با استفاده از ایشان طی کردهاند _ کسانی باشند که توان دستگیری داشته باشند ولی مرحوم قاضی ایشان را به عنوان وصی معرفی ننموده باشند.
۳. شناخت این افراد فقط از طریق بررسی حالات معنوی ایشان و به قرینه نقلهائی که در تاریخ باقی مانده است ممکن میباشد.
۴. اگر در میان این افراد کسی یافت شد که کامل بوده و بدون تکیه باطنی به مرحوم قاضی توان دستگیری داشته باشد، وی را در اصطلاح وصی باطن مینامند.
۵. اگر در میان ایشان کسی یافت شود که شخصاً از مرحوم قاضی مأذون بوده یا در سایه ارتباطی که با ایشان پس از رحلتشان داشته توان دستگیری داشته باشد، این شخص به معنای عام وصی خواهد بود و به حسب اختلاف اصطلاح گاه وصی باطن یا ظاهر هم خوانده میشود.
۶. در غیر از این موارد کسانی که مدّعای دستگیری هستند از مسیر مستقیم خارج شده اند.
۷. به قرینه واقعیات تاریخ مسلّماً در میان شاگردان مرحوم قاضی مصادیقی برای هر یک از این موارد وجود داشته اند. مرحوم حضرت آقای حداد وصی باطن بودند و حضرت علامه طباطبائی قدس سره و اخوی معظمشان وصی به معنای عام بودند و برخی دیگر مدعیان غیرصادقی که هیچ یک از شرائط دستگیری را نداشته و افراد را به خود میخواندهاند.
حکایت
حسن ختام این نوشتار نقل حکایتی باشد از مرحوم سید الطائفتین علامه طهرانی قدس سره:
«مرحوم حضرت آقای حدّاد میفرمودند بعد از رحلت مرحوم حضرت آقای قاضی یکی از رفقای ایشان رفقا را به خود دعوت میکرد (علامه طهرانی: این شخص اهل شیراز و از شخصیتهای درجه دو یا سه [در نجف] بود) و خود را مرجع در این مسائل معرفی مینمود و مطالبی هم داشت و برخی نیز به او تمایل یافته بودند؛ مانند اینکه از ضمائر خبر میداد (علامه طهرانی: و این مطالب تحصیلش آسان است و با مختصر تمریناتی حاصل میشود).
یک روز جمع رفقا را به منزلش دعوت کرد و من را هم دعوت نمود و من هم از باب اداء حق رفاقت عازم بر رفتن به جلسه شدم. ولی وقتی وارد منزل او شدم او را که در مجلس نشسته بود دیدم که اژدهائی است که میخواهد دیگران را ببلعد، همانجا از مجلس خارج شده و برگشتم.»(یادداشتهای شاگردان از سخنرانیهای مرحوم علامه طهرانی قدس سره)